شهریور عاشق انار بود اما هیچ وقت حرف دلش را به انار نزد
اخر انار شاهزاده ی باغ بود
تاج انار کجا و شهریور کجا !
انار اما فهمیده بود . میخواست بگوید او هم عاشق شهریور است
اما هر بار تا می رسید فرصت شهریور تمام میشد
نه شهریور به انار میرسید
و نه انار میتوانست شهریور را ببیند
دانه های دلش خون شد و ترک برداشت
سالهاست انار سرخ است
سرخ از داغی و تندی عشق
و قرن هاست شهریور بوی پائیز می دهد
گاهی گمان نمیکنی ولی خوب میشود
گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود
گاهی بساط عیش خودش جور میشود
گاهی دگر تهیه بدستور میشود
گه جور میشود خود آن بی مقدمه
گه با دو صد مقدمه ناجور میشود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود
گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست
گاهی تمام شهر گدای تو میشود
گاهی برای خنده دلم تنگ میشود
گاهی دلم تراشه ای از سنگ میشود
گویی به خواب بود جوانی مان گذشت