بسیارند افرادی که در قسمت نخست عمرشان سلامتی خود را صرف به دست آوردن پول میکنند و در قسمت آخر پول به دست آمده را خرج به دست آوردن سلامتی از کف رفته میکنند! آنها اینگونه پول و سلامتی خود را به هدر میدهند...
اگر عشق
آخرین عبادت ما نیست
پس آمدهایم اینجا
برای کدام درد بیشفا
شعر بخوانیم و باز به خانه برگردیم ؟!
بسیارند افرادی که در قسمت نخست عمرشان سلامتی خود را صرف به دست آوردن پول میکنند و در قسمت آخر پول به دست آمده را خرج به دست آوردن سلامتی از کف رفته میکنند! آنها اینگونه پول و سلامتی خود را به هدر میدهند...
پشم سنگ یک نوع عایق صوتی و حرارتی است که حاصل ذوب سنگ طبیعی در دمای 3000 درجه سانتیگراد است. مایع مذاب به دست آمده در معرض یک جت پرفشار هوا یا بخار قرار میگیرد و سپس با سرعت فوقالعاده بالا برای تولید رشتههای فیبر بلند، میچرخد. این رشتهها به صورت تشکهای ضخیم و متراکم فشرده میشوند، سپس به شکلعایقهایی با اندازه مناسب بریده میشوند. پشم سنگ که به آن پشم معدنی نیز میگویند، با قابلیت نصب آسان، مشابه فایبرگلاس عرضه میشود، اما پشم سنگ به جای اینکه از الیاف کرکی شیشه ای تشکیل شده باشد، از سنگ ساخته شده است.
[لینک پیوستی]
من گرفتار شبم در پی ماه آمده ام
سیب را دست تو دیدم به گناه آمده ام ،
سیب دندان زده از دست تو افتاد زمین
باغبانم که فقط محض نگاه آمده ام ،
چال اگر در دل آن صورت کنعانی هست
بی برادر همه شب در پی چاه آمده ام ،
شب و گیسوی تو تا باز به هم پیوستند
من به شبگردی این شهر سیاه آمده ام ،
این همه تند مرو شعر مرا خسته مکن
من که در هر غزلم سوی تو راه آمده ام،
اگر عشق
آخرین عبادت ما نیست
پس آمدهایم اینجا
برای کدام درد بیشفا
شعر بخوانیم و باز به خانه برگردیم ؟!
رفته بودم سر کوچه دو عدد نان بخرم
و کمی جنس به فرموده مامان بخرم
از قضا چشم من افتاد به یک دوشیزه
قصد کردم قدحی "ناز" از ایشان بخرم
بس که ابروی تتو با مژه اش ست شده بود
مانده بودم چه از آن سرو خرامان بخرم
که به خود آمده،دیدم به سرش شالی نیست
به کجا میروم اینگونه شتابان بخرم!
نکند دوره،چهل سال عقب برگشته؟
یا که من آمدم از عهد رضاخان بخرم!
با تعجب و کمی دلهره گفتم بانو
بهرتان روسری اندازه ی روبان بخرم؟
گفت با لحن زنانه برو گمشو عوضی!
پسر مش صفرم،آمده ام نان بخرم
بدون فکر کردن بگویید به کدام یک کمک می کنید ؟
همیشه حرفهایست برای گفتن،
و حرفهایست برای نگفتن.
و ارزش هر انسان به اندازه حرف هاییست که برای نگفتن دارد...
حرفهایی برآمده از " دل
"با باد به رقص درآیید.
در زیر باران برقصید.
با درختان به رقص درآیید.
تا دریابید که دین فقط آن نوشتههای کتاب مقدس نیست
بلکه در سرتاسر هستی گسترده شده است...
با همهی بی سر و سامانیام
باز به دنبال پریشانیام
طاقت فرسودگیام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنیام
لابد تو هم یک روزی جا ماندی، از رؤیایی که خودت ساخته بودیش مثل من... این شهر پر است از آدمهای جا مانده، جا مانده توی گذشته، جا مانده توی خاطرات، جا مانده تو چشمانِ یک نفر... این شهر پر است از کسانی که تاوانِ کار یک نفر را، از یک نفر که بی خبر از همه چیز از راه آمده میگیرند... لابد من هم همان قربانیِ بی تقصیرِ بیخبر از همه چیز و همه جا بودم...