قدم زدن با تو
یک شب بی پایان میخواهد و جاده ایی بی انتها
وبارانی که نم نم آن تا ابد ادامه داشته باشد
وآنگاه من خوشبخت ترین زن دنیا خواهم بود
حـرف بـزن ابر مـرا باز کن
دیر زمانیست که بارانی ام
حرف بزن حرف بزن سالهاست
تشنـه یـک صحبت طولانـی ام
تو مثل باران هستی
بارانی که به زندگی کویری من جان بخشید
در این هیاهوی خلق که پُتک بر آرامش ات میزند دلم پیاده رویی میخواهد , بارانی!
دست خودم را بگیرم برویم صحبت کنان تا انتهای گریستنِ آخرین ابرِ زندگی!
نفرین به.
هوا غمگین و طوفانیست ، بارانی نمی آید
قدم هایم به اندام خیابانی نمی آید
تنم میلرزد و آیینه در تصویر میلرزد
چرا آرامش ساعات بُحرانی نمی آید؟
دلم میخواست پر باشد جهان خالی ام از تو
بارانی در کار نیست. فقط چشمانم به آن لبخندی که در آخرین عکست جا گذاشتهای حساسیت دارد.
در باور خود حس پریشانی داشت
غمگین و غریب و بغض پنهانی داشت
با هر نفسش غمی درونش بارید
زیرا که به دل…هوای بارانی داشت
ابرها می آیند و ممکن است
در پس آنها بارش بارانی
سهمگین یا طوفان باشد
اما همه اینها زمینه ساز
رنگین کمان زندگی من هستند
بی تفاوت باش...! به جهنم.... مگر دریا مُرد از بی بارانی..؟!
لایکی رها جون
1401/02/24 - 22:19لایک ب وجودت عزیزم
1401/02/25 - 08:45حالاازکجاگیربیارم اخه هعیی
1401/02/25 - 08:16بگرد پیدا میشه
1401/02/25 - 08:46خا حالاع چراخشونت یکم ارومتربوگوخخ
1401/02/25 - 09:51