
تو بخند من شهر را از نو میسازم
زندگى يعنى تعادل ايجاد كردن بينِ نگه داشتن و رها كردن. نه زيادى به چيزى بچسب ، نه زيادى همه چيز رو رها كن.
میگویند: فیل را که میخواهند با هواپیما از جایی به جایی ببرند، برای حفظ تعادل، زیر دست و پایش جوجه مرغهایی میریزند!
فیل ساعتها تکان نمیخورد، نمیخوابد، نمیآشامد، تا به مقصد برسد. فکر میکند اگر پا از پا بردارد، تکان بخورد جوجهای یا مادرش را زیر دست و پای سنگیناش له کند.
فکر میکنم: این هیکل گنده و قدرتمند، به جای قلب، پروانهای زیبا و ظریف دارد که در سینهاش میتپد
اسمش را گذاشته ام جان دل!
یعنی هم جان است و هم دل
کار ما از عشق گذشته، یعنی هنوز
برای احساسمان اسمی پیدا نشده!
عجالتا "مال همدیگر" صدایمان کنید..
تلخ است ، تلخ تلخ ، این زندگی اما ” لب هایت ”
عجب تعادلی برقرار کرده است …
شیرین است ،شیرین شیرین …
در برابر این زندگی …
چارچوب نداشتن، باکلاست نمیکنه و محدودیتِ شدیدِ ذهنی، از زندگی خستهت میکنه؛
حد وسط رفتار کردنو یاد بگیرید
زندگى يعنى تعادل ايجاد كردن بينِ نگه داشتن و رها كردن. نه زيادى به چيزى بچسب ، نه زيادى همه چيز رو رها كن.