من در آستانهی چند سالگیام؟
با احتساب روزها...
صد سال خسته...
با احتساب شبها...
هزار سال منتظر...
با احتساب عشق...
چند سال است که مردهام!
the right person will never get tired of you.
فرد مناسب هرگز ازت خسته نمیشه.
کشیده
قَفا
بعد
از ظهر
پِسین
تیر
برق بیشتر برای تیر برق چوبی بکار برده می شود
چَندَل
کف
زدن در مراسم
شَپ
عملت
خاگ
تُماته
کثیف
چِپَل
بنجره
نیم
در
فدات
شوم
دورت
گشتم
موقعی
استفاده میشه که به کسی نفرین کنی و آن هم در جوابش اینو میگه
دورم
گشتی
خدا
نگهدار خدا حافظت باشه
بُرو
دست خدا
خسته
شدم از با افتادم
لَس
کردم
خسته
شدم از با افتادم
سُس
کردم
عجله
اِشتو
نون
تیریی یک نوع نان محلی که در خوز
دیشب با خدا ی عهدی بستم
یعنی صبح نشده ازم امتحان گرفت
خدایا شکرت
تا دلم همنفس غــم نشده ساده بیا
فرصت گریه فراهم نشده ساده بیا
از بدِحادثه هرچند کمی خسته شدیم
چیزی از ارزشمان کم نشده ساده بیا
بین ما فاصله بیداد نکرده ست هنوز
خانه همرنگ جهنم نشده ساده بیا
تا زمانی که درختان تنومند بهشت
خسته از حضرت آدم نشده ساده بیا
من صدای تپش قلب تو را می شنوم
هفته ها رفت و منظم نشده ساده بیا
خسته ام، شکسته ام، دنیا چه کردی با دلم
دل مگر کافی نبود ، ویرانه کردی منزلم
می خورم هر لحظه هر دم لطمه از شب های تو
می ستانی از وجودم ذره های آخِرم
از برگ برگِ دفتر من پرت میشوند
معشوقهای خستهی پایان گرفتهام
یلدای چشمهای تو را گریه میکنند
موهای رنگ و بوی زمستان گرفتهام...!
هیچ چیز به اندازه تنهایی
غم انگیز نیست
تنهایی
نام بیهوده ی زندگی است
وقتی بیداری
خسته و غمگینی
وقتی میخوابی کابوس می بینی
وقتی تنهایی
سردت می شود
یکی هم بود یه زمانی آنلاین میشد و پیامای منو سین نمیکرد؛خیلی درگیر و پیگیرش بودم.
بالاخره یه روز خسته شدم و گذشته رو رها کردم.. رهای رها!
الان آرزو داره من پیاماشو سین کنم..
نه که تلافی باشه ها یه حسی وقتی میمیره دیگه میمیره!
درسته که ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه س ولی به شرطی که قبلش تو آب نمرده باشه.
من گرفتار شبم در پی ماه آمده ام
سیب را دست تو دیدم به گناه آمده ام ،
سیب دندان زده از دست تو افتاد زمین
باغبانم که فقط محض نگاه آمده ام ،
چال اگر در دل آن صورت کنعانی هست
بی برادر همه شب در پی چاه آمده ام ،
شب و گیسوی تو تا باز به هم پیوستند
من به شبگردی این شهر سیاه آمده ام ،
این همه تند مرو شعر مرا خسته مکن
من که در هر
هیچکس نیست که وصل تو تمنا نکند
یا جفا بر من دلخستهٔ شـــیدا نکند
هر که سودای سر زلف تو دارد در سر
این خیالست که سر در سر سودا نکند
فکر کن با تو کسی راه بیاید ...مثلا من!
پیش تو سفره ی دل را بگشاید ...مثلا من!
هی کند از تو شکایت که نبودی و نماندی
و تو را با گله دیوانه نماید ...مثلا من!
فکر کن خسته شوی فال بگیری ته فنجان
و ببینی که کسی از سفر آید ...مثلا من!
بر سرت دست نوازش بکشاند و بخندد
از پس حال و هوای تو برآید ...مثلا من!
فکر کن نیمه شبی فکر کسی بی غم فردا
خواب را از شب و چشمت برباید ...مثلا من!
باز هم در هوس بوسه ی داغی شب مستی
باشی و یک نفر آغوش گشاید ...مثلا من!