
مرد سرزمین من!
من ازتمام مردانگی تو ،
فقط یک “حس” را میخواهم!
همان حسی که وقتی مرا درکوچه و خیابان می بینی، به تو می گوید:
سرپایین بینداز – چشم فرو ببند
مرا ازین حسّ زیبایت محروم نکن
مرد باش!
بگذر بی نگاه
مرد سرزمین من!
من ازتمام مردانگی تو ،
فقط یک “حس” را میخواهم!
همان حسی که وقتی مرا درکوچه و خیابان می بینی، به تو می گوید:
سرپایین بینداز – چشم فرو ببند
مرا ازین حسّ زیبایت محروم نکن
مرد باش!
بگذر بی نگاه
نه قراری برای ملاقات
چراغهای خیابان را روشن کردهاند
یار بیگانه نوازم، شرح عشق جانگدازم قصه ای از سوز و سازم، باتو می گویم امشب
تا که چشمِ جان گشودم، شمعِ پنهانِ وجودم شعله زد بر تار و پودم، آه جانسوزم امشب
تو
شاید این بار تبر دست درختان افتاد کارصیاد به آهوی گریزان افتاد
شاید امروز مرا چیدی و باخود بردی گذر شاخه ی خشکیده به گلدان افتاد
@Kafiha