نمیگفتم که خواهد دوخت غیرت چشمم از رویت
نمیگفتم که خواهد بست همت رختم از کویت
نمیگفتم کمند سرکشی بگسل که میترسم
دل من زین کشاکش بگسلد پیوند از مویت
آمده فصل تابستان
با خورشید فروزان
تیر و مرداد،شهریور
می آیند با تابستان
تابستان گرمِ گرم است
آفتابش داغ و سوزان
اما من دوستش دارم
چون تعطیل است دبستان
تابستان فصل کوشش
تابستان فصل کار است
بر شاخه ی درختان
میوه های آبدار است
میوه ی آبدار و شیرین
نعمت پروردگاراست
گفتم دلم میخواد یه دختر داشتهباشم با تو. از توی تراس گفت چی؟ گفتم دلم میخواد یه دختر داشتهباشم با تو. باز گفت چی میگی؟ بلند بگو. گفتم بیا تو، سرما میخورم وقتی دوری. نیومد.
صبح با دخترم رفتیم ساحل. خودمون دوتا. با هم رقصیدیم. شنبازی کردیم. آفتاب گرفتیم خوشرنگ شدیم. اسب شدیم و یورتمه رفتیم، ماهی شدیم و شنا کردیم. غروب شد. به دخترم گفتم باید بریم دیگه. نشست پشت به من، موهاش رو بافتم. گفت چرا ما رو دوست نداره؟ گفتم دوستمون داره. گفت خواب ما رو نمیبینه هیچوقت. گفتم خر کوچولو، اون اصلا نمیدونه ما اینجاییم، تو خواب من. بعد خم شدم، بوسیدمش. گفت یعنی اصلا نمیدونه تو دوستش داری؟ گفتم نه. گفت اگه بدونه عصبانی میشه؟ گفتم اگه بدونه غصه میخوره. دخترم هیچی نگفت دیگه. دویید رفت وسط آب.
نشستم توی ساحل تا شب شد. یه مرد و یه زن و یه دختربچه اومدن توی ساحل. مرد به زن گفت یادم میدی موهاتون رو ببافم؟ زن خندید. دختربچه اومد طرف من، به مامانش گفت این چیه؟ مامانش گفت ریشهی یه درخت پیره که خشک شده. دختربچه نوازشم کرد. بعد دویید رفت کنار باباش.
بلند گفتم من دلم میخواد یه دختر داشتهباشم با تو. جواب نداد. خیالم راحت شد. دیدم زن و مرد و دختربچه دارن میرقصن تو نور مهتاب. تماشا کردم. واسه آدم تماشا، نگاهکردن به عشق سهمی از عشقه.
تابش آفتاب
و رشد سریع برگهای تازه
روی شاخه هاي درخت
گویی کـه فیلمی را روی دور تند گذاشته باشند
همه ی باعث می شود تا اعتقاد قوی پیدا کنم
با آمدن تابستان، زندگی بار دیگر از نو آغاز می شود
تابستان از راه رسیده اسـت
امّا بـه راستی گرمای تابستان چـه لطفی داشت
اگر سرمای زمستان را حس نکرده بودیم