من نمیخوام یه غریبه باشم؛ میخوام اون کسی باشم که بالای استخون ترقوتُ میبوسه......
همونی که وقتی خسته شدی و کسل بودی دوست داری کنارش بشینی پشت
فرمون و بزنی به جاده، تو خیابونا آهنگای مورد علاقتو باهاش گوش بدی و مطمعن باشی همیشه یکی کنارت هست که هر وقت خواستی همزمان با تو اونارو فریاد بزنه و برات بخونتشون. ......
همونی که وقتی باهاشی دیگران بهش حسودی کنن و بدونن چه جایگاهی توی قلبت داره.
همونی که دوست داری بری بغلش و هیچوقت از عطر تنش جدا نشی.....
همونی که درست تو شرایط سخت دستاتو سفت میگیره و توی چشمات زل میزنه و میگه من تا تهش باهاتم.
همونی که وقتی دورت شلوغ میشه سریع اسمشو صدا میزنی و نگرانی نکنه یه موقع ازت دور شه.
همونی که دوست داری تا همیشه اسمش روی قلبت، توی رگای آبیِ تنت و زبونت جاری باشه.
من دلم میخواد همون فردی باشم که حاضر نیست به کسِ دیگه ای به غیر از تو بگه "عشق"
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش-ابر؛ با آن پوستین سردِ نمناکش.-باغ بی برگی،-روز و شب تنهاست،-با سکوت پاکِ غمناکش.-سازِ او باران، سرودش باد.-جامه اش شولای عریانیست.-ورجز،اینش جامه ای باید .
بافته بس شعله ی زرتار پودش باد .-گو بروید ، هرچه در هر جا که خواهد ، یا نمی خواهد .-باغبان و رهگذران نیست .-باغ نومیدان-چشم در راه بهاری نیست-گر زچشمش پرتو گرمی نمی تابد ،
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش-ابر؛ با آن پوستین سردِ نمناکش.-باغ بی برگی،-روز و شب تنهاست،-با سکوت پاکِ غمناکش.-سازِ او باران، سرودش باد.-جامه اش شولای عریانیست.-ورجز،اینش جامه ای باید .
بافته بس شعله ی زرتار پودش باد .-گو بروید ، هرچه در هر جا که خواهد ، یا نمی خواهد .-باغبان و رهگذران نیست .-باغ نومیدان-چشم در راه بهاری نیست-گر زچشمش پرتو گرمی نمی تابد ،
ور برویش برگ لبخندی نمی روید ؛-باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست ؟-داستان از میوه های سربه گردونسای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید .
باغ بی برگی-خنده اش خونیست اشک آمیز-جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن .
هنوز چهار تا ایستگاه مونده بود.خودم تو مترو بودم ولی انگار گوشم تو بازار بود. هندزفری ، شارژر ، جوراب نانو ، لواشک...بغل دستیم با ناهارش سیر ترشی خورده بود. اینو وقتی فهمیدم که رو کرد به دست فروش و گفت جوراب نانو چند؟نفسم در نمی اومد، احساس خفگی می کردم. سه تا ایستگاه مونده بود برسم که خیلی ها پیاده شدن، جا بود برای نشستن ولی جای من خوب بود. درست رو به روی در همون جایی که دو سال آخر دانشگاه با کسی که دوسش داشتم _ دوسم داشت_ این مسیر رو می اومدیم. تمام مسیر رو زیر بار نگاه آدم های خسته و کلافه ی شهر می گفتیم و می خندیدیم.یه دست به میله ی کنار و یه دست به میله ی در...تا هر چقدر هم شلوغ شد کسی نیاد طرفش ، تنه به تنه نشه با کسی... که از قدیم گفتن مالِ ت رو سفت بچسب.که مالِ من بود. تمام خنده هاش، تمام گریه هاش، تمام رویاهاش، تمام غصه هاش.
گوشی یه نفر زنگ خورد و از فکر و خیال در اومدم. گفت جانم عزیز دلم ، رفتی سونوگرافی؟ دختره؟الو ... الو تو مترو ام آنتن نمیده... پیاده شدم خودم می گیرمت. چقدر خوشحال شدم از خوشحالیش...دو تا ایستگاه مونده بود به مقصد که یه پسر بچه ی شیطون میون این همه آدم فال حافظ رو گرفت جلوی من و گفت یکی بردار... گفتم نمی خوام ، سه بار گفتم نمی خوام ولی... ولی برداشتم. به یاد همون روزایی که دو تایی فال میخریدیم تا از تو چند بیت خودمون رو به هم وصل کنیم. که حافظ عاقد نبود! ایستگاه بعد باید پیاده می شدم. اون طرف قطار صدای جر و بحث می اومد. چند تا آدم که چشماشون پرده نداشت، که سر تا پاشون با هر چیزی شل میشد، به شل بودن گره ی روسری یکی اعتراض کرده بودن.سر و صدا که خوابید صلوات فرستادن و من دلم رفت اونجایی که نباید می رفت. اونجایی که من بودم و اون بود و تاریکی...که شب تر از همیشه بود. برق رفته بود و نمی اومد.
@hosseinhaerian
هنوز چهار تا ایستگاه مونده بود.خودم تو مترو بودم ولی انگار گوشم تو بازار بود. هندزفری ، شارژر ، جوراب نانو ، لواشک...بغل دستیم با ناهارش سیر ترشی خورده بود. اینو وقتی فهمیدم که رو کرد به دست فروش و گفت جوراب نانو چند؟نفسم در نمی اومد، احساس خفگی می کردم. سه تا ایستگاه مونده بود برسم که خیلی ها پیاده شدن، جا بود برای نشستن ولی جای من خوب بود. درست رو به روی در همون جایی که دو سال آخر دانشگاه با کسی که دوسش داشتم _ دوسم داشت_ این مسیر رو می اومدیم. تمام مسیر رو زیر بار نگاه آدم های خسته و کلافه ی شهر می گفتیم و می خندیدیم.یه دست به میله ی کنار و یه دست به میله ی در...تا هر چقدر هم شلوغ شد کسی نیاد طرفش ، تنه به تنه نشه با کسی... که از قدیم گفتن مالِ ت رو سفت بچسب.که مالِ من بود. تمام خنده هاش، تمام گریه هاش، تمام رویاهاش، تمام غصه هاش.
گوشی یه نفر زنگ خورد و از فکر و خیال در اومدم. گفت جانم عزیز دلم ، رفتی سونوگرافی؟ دختره؟الو ... الو تو مترو ام آنتن نمیده... پیاده شدم خودم می گیرمت. چقدر خوشحال شدم از خوشحالیش...دو تا ایستگاه مونده بود به مقصد که یه پسر بچه ی شیطون میون این همه آدم فال حافظ رو گرفت جلوی من و گفت یکی بردار... گفتم نمی خوام ، سه بار گفتم نمی خوام ولی... ولی برداشتم. به یاد همون روزایی که دو تایی فال میخریدیم تا از تو چند بیت خودمون رو به هم وصل کنیم. که حافظ عاقد نبود! ایستگاه بعد باید پیاده می شدم. اون طرف قطار صدای جر و بحث می اومد. چند تا آدم که چشماشون پرده نداشت، که سر تا پاشون با هر چیزی شل میشد، به شل بودن گره ی روسری یکی اعتراض کرده بودن.سر و صدا که خوابید صلوات فرستادن و من دلم رفت اونجایی که نباید می رفت. اونجایی که من بودم و اون بود و تاریکی...که شب تر از همیشه بود. برق رفته بود و نمی اومد. شمع آب شده بود و به من می گفت می ترسم. که به خدا قسم نمی ترسید.فقط بغل می خواست.برق که اومد صلوات فرستاد و تُند تُند من رو بوسید.چه ترکیب فوق العاده ای بود.خدا خوشحال شد از اینکه مخلوقش،مخلوقی رو که دوست داره می بوسه. با دلش می بوسه نه به خاطر یه امضا. قطار ایستاد. بالاخره رسیدم .ایستگاهی که اولین بار دیدمش سوار شدم و حالا ایستگاهی بودم که آخرین بار دیدمش... اونم اومده بود. از دور واسم دست تکون داد.دست تکون دادم. قرار بود از جایی که تموم کردیم دوباره شروع کنیم. #حسین_حائریان
@hossei
امشب یه نفر با یه شماره ناشناس بهم اس ام اس داد « تو که درباره ی دلتنگی انقدر قشنگ نوشتی ، تا حالا دلت برای کسی تنگ شده؟ » واسش فرستادم نه اندازه ی تو ، واسم فرستاد « مگه می دونی من کی هستم ؟»گفتم نه ، گفت «هنوزم علم غیب داری و همه چیز رو می دونی؟» گفتم همه چیز که نه ،فقط این رو می دونم که انقدر دلتنگ هستی که شماره م رو هنوز یادته...اگه نتونستی شماره م رو فراموش کنی یا از تو گوشیت پاک کنی یعنی بدجور اسیر خاطرات شدی ...
چند دقیقه ی بعد با شماره ی اصلیش بهم زنگ زد ... شماره ش تو گوشیم سیو بود ، شماره ش رو حفظ بودم !
من نمیخوام یه غریبه باشم؛ میخوام اون کسی باشم که بالای استخون ترقوتُ میبوسه......
1401/02/23 - 12:31همونی که وقتی خسته شدی و کسل بودی دوست داری کنارش بشینی پشت
فرمون و بزنی به جاده، تو خیابونا آهنگای مورد علاقتو باهاش گوش بدی و مطمعن باشی همیشه یکی کنارت هست که هر وقت خواستی همزمان با تو اونارو فریاد بزنه و برات بخونتشون. ......
همونی که وقتی باهاشی دیگران بهش حسودی کنن و بدونن چه جایگاهی توی قلبت داره.
همونی که دوست داری بری بغلش و هیچوقت از عطر تنش جدا نشی.....
همونی که درست تو شرایط سخت دستاتو سفت میگیره و توی چشمات زل میزنه و میگه من تا تهش باهاتم.
همونی که وقتی دورت شلوغ میشه سریع اسمشو صدا میزنی و نگرانی نکنه یه موقع ازت دور شه.
همونی که دوست داری تا همیشه اسمش روی قلبت، توی رگای آبیِ تنت و زبونت جاری باشه.
من دلم میخواد همون فردی باشم که حاضر نیست به کسِ دیگه ای به غیر از تو بگه "عشق"
❤(:
1401/02/23 - 12:32




1401/02/23 - 12:34

1401/02/23 - 14:44{maxHeight:500});" target="_blank" rel="nofollow">