بعضی وقت ها شیرها....
روزهای زیادی را گرسنه ...
سپری می کنند....
چون نه مثل کفتار لاشخورند....
نه مثل روباه دزد...
انها شیرند...
لاغر می شونداما...
اصالتشان را از دست نمی دهند..
امسال کنکور قبول نشم حسابمو میبندم میرم
حالا برین دعاکنین قبول بشم
مدتی بود در کافه ی یک دانشگاه کار میکردم و شب را هم همانجا میخوابیدم
دختر های زیادی می آمدند و میرفتند اما انقدر درگیر فکرم بودم که فرصت نمیکردم ببینمشان.
اما این یکی فرق داشت
وقتی بدون اینکه مِنو را نگاه کند سفارش "لته آیریش کرم "داد ،یعنی فرق داشت!
همان همیشگی من را میخواست
همیشگی ام به وقت تنهایی!
تا سرم را بالا بیاورم رفت و کنار پنجره نشست و کتاب کوچکی از کیفش در آورد و مشغول خواندن شد.
موهای تاب خورده اش را از فرق باز کرده بود و اصلا هم مقنعه اش را نگذاشته بود پشت گوش!
ساده بود، ساده شبیه زن هایی که در داستانهای محمود دولت آبادی دل میبرند!
باید چشمانش را میدیدم اما سرش را بالا نمی آورد.
همه را صدا میکردم قهوه شان را ببرند اما قهوه این یکی را خودم بردم،
داشت شاملو میخواند و بدون اینکه سرش بالا بیاورد تشکر کرد.
اما نه!
باید چشمانش را میدیدم
گفتم ببخشید خانوم؟
سرش را بالا آورد و منتظر بود چیزی بگویم اما
اما چشمان قهوه ای روشن و سبزه ی صورتش همراه با مژه هایی که با تاخیر باز و بسته میشدند فرمان سکوت را به گلویم دوخت ،طوری که آب دهانم هم پایین نرفت.
خجالت کشید و سرش پایین انداخت و من هم برگشتم و در بین راه پایم به میز خورد و سینی به صندلی تا لو برود چقدر دست و پایم را گم کرده ام.
از فردا یک تخته سیاه گذاشتم گوشه ای از کافه و شعرهای شاملو را مینوشتم!
همیشه می ایستاد و با دقت شعر ها را میخواند و به ذوقم لبخند میزد.
چند بار خواستم بگویم من را چه به شاملو دختر جان؟!
با خودمان میگوییم، عادت می کنیم و با صراحت زیادی، این جمله را تکرار میکنیم.
آن چیزی که هیچکس نمیپرسد، این است که:
“به چه قیمتی عادت می کنیم؟”
مسیح نیستم اما تنها که می شوم خاطره های زیادی را زنده می کنم...
خدایا آخه این رسمشه.تا کی باید آرزوهامون
رو خاک کنیم تاکی؟مگه ما حق زندگی خوب رو
نداریم.یکم حقوق اضاف میشه از اون طرف جنس ها
صدبرابر گرونتر میشه.اصلا نمی تونی یک روز مزه ی
اضافه حقوق رو بچشی.خسته شدم از این زندگی
آبي كه برآسود زمينش بخورد زود
دريا شود آن رود كه پيوسته روان است....
پنجشنبه است
94 همه تون دوستای خوبی بودید اگه فردا نبودم.خخخخخ
محبت زیادی همیشه آدما رو خراب میکنه ! گاهی آدما میرن نه برای اینکه دلیلی ندارن برای موندن ، میرن چون خیلی کوچکن و تحمل حجم بزرگ محبت تو رو ندارن !
گویش بوشهری
گویش بوشهری مجموعهای از گویشهای فارسی جنوب ایران هستند[۱] که تقریباً در سرتاسر استان بوشهر و بخشهایی از مناطق غربی استان فارس مانند بخشهایی از شهرستان لامرد و، کنارتخته، خشت و مناطق جنوب شرق خوزستان مانند هندیجان و بندر ماهشهر رایج است.
این لهجهها شباهتهای زیادی با گویش
امروز چقدر سوت و کوره
ن کسی پست میذاره
ن کسی پیام و کامنت میده
ن حتی اس ام اس تبلیغاتی و بانک ها میاد
چراغ حوصله خاموش است


1401/02/26 - 18:37لایکک
1401/02/26 - 18:37
1401/02/26 - 18:39