گل اگر چشم خودش باز کند خواهد مرد
ماه در اوج غرورش به زمین خواهد خورد
چون به زیبایی تو حسرت عالم خوردند
برق چشمان تو روح از تنشان خواهد برد
یه وقتایی هست
نه گریه کردن آرومت میکنه نه نفس عمیق
نه یه لیوان آب سرد نه داد زدن
ﻳﻪ ﻭﻗﺘﺎﻳــــــــی ﻫﺴـــــﺖ ﻛﻪ ﻓﻘﻂ نیاز داری
آغوشی میخواهم پرخار ولی بی منت تا گرمم کند برای ادامه مسیر در قرن سرد شاید مثل بنزین خوردی که مانده در راه...
سال و قرن عوض شد وخیلی از ماها عوض نشدیم. یا همانطور مهربان ماندیم ویا همانطور سنگ وسرد وبی روح...
جنگ باشه قحطی باشه
قهوه ام تلخ باشه سرد باشه
چه فرقی میکنه وقتی که
تو باشی همه چیز خوبه
@Kafiha
نه،اشتباه نمیدیدم
گرچه هی پلک زدم که ای چشمان لامصب دارید اشتباه میبینید!
اما نه!
خودش بود
داشت شانه به شانه غریبه ای راه می آمد!
نه برای او
برای من غریبه بود.
دستانش را نگرفته بود ولی.
آخر با من که بود دستم را ول نمیکرد که، خیس میشد دستمان اما ول کنیم؟عمرا!
صورتش ذوق نداشت، آرایش داشت، موهایش را هم رنگ کرده بود..موهایش،،موهایش باشد برای بعد،حرف دارم!
آرایش داشت اما صورتش سرد بود،خیره بود
راستش با من که به خیابان میزدیم چشم و ابرویش شلوغ میکردند،صورتش با دماغ و گوش و پلک و ابرو همه با هم میخندیدند.
اما ساکت بود،خیره بود
این خستگی از پشت ارایش غلیظش داد میزد.
معلوم بود روزی هزار و صد بار کسی نمیگوید ای به قربان آن چشمان مورب ات.
گیسو نمیبافدو رژ بیرون زده ازگوشه ی لبش را پاک نمیکند
وسط جمع چشم غره نمیرود که دکمه مانتوات را ببنند،آرام بخند..آخرش هم بگوید میخواستی انقدر خوشگل نباشی..به من چه!
نه این یارو مال این حرف ها نبود
عزیزم این یارو اصلا دستهایت را وسط خیابان به صورتش نزدیک کرده و بو کشیده!!؟
این یارو؟
مردک تا چشمش به برجستگی زنی میخورد کم میمانند دندان روی لب بکشد!
حق داری دستانش را نگیری!
من خیلی پسر بوقی بودم!
در اوج تنهاییمان حتی به لب هایش یورش نمیبردم
ها چرا
چند باری فقط قطرات باران را از روی لب هایش نوشیدم
نوشیدن که هوس نداشت
مستی داشت ولی هوس نه!
اما بوسیدن لب هوس
اگه ما از غبار ستاره ها تشکیل شده باشیم
من غبار یه ستاره ی سرد و بی نورم
اگه میدونستی دستای سرد من چقدر به گرمی دستات نیازمنده……….اینقدر دست تو دماغت نمیکردی
تقدیر من این است که...
با درد بسازم..
از این دل نامرد...
دلی مرد بسازم...
انگار قرار است...
که من داغ دلم را...
با گریه ی چشمان ...
خودم سرد بسازم...
باید قوی بود ،
باید از سخت ترین ضربه ها ، پله ساخت و بالاتر رفت ،
باید از بی انصافی ها ، درسِ انصاف گرفت و رویِ تمامِ بی مهری ها ، چشم بست !
نمی توان جلویِ سازهایِ ناکوکِ زمانه را گرفت ،
اما می توان مسیرِ درست را ادامه داد و نگرانِ هیچ چیز نبود ...
می توان انعطاف پذیر شد و با هر ضربه ، حالتِ بهتری گرفت ،
نه اینکه دلسرد و نا امید شد ،
نه اینکه جا زد و کنار کشید ...
تا بوده ، همین بوده ؛
هرچه بالاتر بروی و نزدیک تر به قله باشی ، باد و طوفان و زمین و زمانه ، سخت تر می گیرد !
من برایِ عبور ، منتظر نمی نشینم تا تمامِ آب هایِ جهان ، خشک شود ...
دل را به دریا می زنم و شنا می کنم !
و برایِ پرواز ، در انتظارِ اثباتِ نظریه ی تکاملیِ داروین ، نمی مانم ...
آسمان را به خانه ام می برم !
کامل نیستم ، اما کامل می شوم ...
نرگس صرافیان طوفان
متهمم؛به دوست داشتنت
به این جرم افتخار می کنم و به فراموش نکردنت……
آرزویم این است که مجازاتم
حبسِ ابد در گردشِ خونِ تو باشد…
عشق آتش است، اگر نباشد خانه سرد و تاریک است اما اگر بیجا افتاد خانه و خانمان را میسوزاند./
پس تو هم گاهی از اینکه نمیشود فکر را به قالب کلمه درآورد
افسرده میشوی!
چنین اندوهی نجیبانه است.
خخخخخ خب نه تو دانشگاه
1401/01/6 - 10:26خخ نه نشده
1401/01/6 - 10:29خخ اره هیچوقت دیر نیست
1401/01/6 - 10:35اگه دل آدم جوون باشه برلی هیچ کاری دیر نیست
1401/01/6 - 10:41گاهی لازمه که ادم کودک درونش رو فعال کنه بی خیال بزرگسالی و مشکلات بشه
1401/01/6 - 10:47