باز امشب از خیالِ تو، غوغاست در دلم
آشوبِ عشقِ آن قد و بالاست، در دلم
دستی به سینۀ منِ شوریده سر گذار
بنگر چه آتشی ز تو برپاست در دلم
باری امیدِ خویش به دلداری ام فرست
دانی که آرزویِ تو تنهاست در دلم
کنار پیکر خونین پدر، در شب شام غریبان
در کتاب مبکی العیون آمده است: در شب شام
غریبان، حضرت زینب (ع) در زیر خیمه نیمسوخته، اندکی خوابید. در عالم خواب
مادرش حضرت فاطمه زهرا (ع) را دید. عرض کرد: مادرجان آیا از حال ما خبر
داری؟!
حضرت فاطمۀ زهرا (ع) فرمود: تاب شنیدن ندارم. حضرت زینب (ع) عرض کرد: پس شکوهم را به چه کسی بگویم؟
حضرت فاطمۀ زهرا (ع) فرمود: «من خود هنگامی
که سر از بدن فرزندم حسین (ع) جدا میکردند، حاضر بودم. اکنون برخیز و رقیه
(ع) را پیدا کن».
حضرت زینب (ع) برخاست. هر چه صدا زد، حضرت رقیه (ع) را نیافت.
با خواهرش امکلثوم (ع) در حالی که گریه
میکردند و ناله سر میدادند، از خیمه بیرون آمدند و به جستجو پرداختند تا
اینکه نزدیک قتلگاه صدای او را شنیدند. آمدند کنار بدنهای پارهپاره،
دیدند رقیه (ع) خود را روی پیکر مطهر پدر افکنده و در حالی که دستهایش را
به سینۀ پدر چسبانیده است درد و دل میکند.
حضرت زینب (ع) او را نوازش داد. در این وقت
سکینه (ع) نیز آمد و با هم به خیمه بازگشتند. در مسیر راه، سکینه (ع) از
رقیه (ع) پرسید: چگونه پیکر پدر را جستی؟ او پاسخ داد: «آنقدر پدر پدر
کردم که ناگاه صدای پدرم را شنیدم که فرمود: بیا اینجا، من در اینجا هستم.»
636720940589767..
. فریاد عشق . .
بی تو من چیستم ؟ ابر اندوه !
بی تو سرگردان تر، از پژواکم
ــ در کوه
گرد بادم در دشت ،
برگ پائیزم در پنجه ی باد !
بی تو سرگردان تر
از نسیم سحرم
از نسیم سحر ِ سرگردان !
بی سروسامان
بی تو اشکم
دردم
آهم ....
آشیان برده ز یاد
مرغ درمانده به شب گمراهم !
بی تو خاکستر سردم ، خاموش !
نتپد دیگر در سینۀ من ، دل با شوق !
نه مرا بر لب ، بانگ شادی ، نه خروش !
بی تو دیو وحشت هر زمان می دردم !
بی تو احساس من از زندگی بی بنیاد
واندرین دوره ی بیدادگری ها هر دم
کاستن
کاهیدن !
کاهش جانم
کم
کم
.......
چه کسی خواهد دید ،
مُردنم را بی تو ؟
بی تو مُردم ، مُردم
نشد که پر بزنم عشق، آن حوالی را
ببخش بر من مسکین شکسته بالی را
نشد که پای پیاده به درگهت برسم
و تحفه آورم این دستهای خالی را
دوباره چشمۀ جانبخش اربعین جوشید
نشد که درک کنم حال آن زلالی را
ببار حضرت باران به شوره زار دلم
ببر ز سینۀ من داغ خشکسالی را
صلی الله علیک یا اباعبدالله
قصۀ دیدۀ تر را به که باید گفتن؟
نالۀ شام و سحر را به که باید گفتن؟
سالها رفت و غم از سینۀ ما پا نکشید
این غم دیر گذر را به که باید گفتن؟
...
داغ ها بسیارست
دردها سرشارست
وقت تنها شدنت؛
که همه از غم تو بی خبرند؛
و به سردابۀ تنهایی خویش؛
هق و هق می گریی؛
دم به دم می سوزی!
...
اوج این اشک و شرر را به که باید گفتن؟
رنج این دیدۀ تر را به که باید گفتن؟
این همه درد بشر را به که باید گفتن؟
دوستت دارم و این از هر شعری برایم قشنگترست ❤ عالی عزیزم
1401/01/14 - 01:17үάşίღ❤

1401/01/14 - 01:26#عاشق جانسوز خواهد #سوز عشق
روز #محشر شب شود در #روز عشق
عالی #حضورته تو ❤م ناز بانوی من

1401/01/14 - 01:30
1401/01/14 - 01:33