من یه دونه عمه داشتم ماه بود زود فوت کرد ..منو دوست داشت و فکرایی که میشه گقت خودشون می برن می دوزن .....ولی من پسر عممو نمی خواستمش ..دوست دوران بچگیم بود حساب دیگه ای روش باز نکردم هنوزم مجرده عین من داره می ترشه خخخ و
حالا نه اینکه نخوام...نمیتونم فراموش کنم اون روزارو
_پس بزار یه چیزی بهت بگم...راستش همون روزام توی خلوت خودم نمیتونستم دوسِت داشته باشم...اما تو همه چیزو جدی گرفته بودی .
این جمله را که گفت از صحنه ی نمایش زدم بیرون، هیچ کدام ازآن دیالوگ ها برای نمایش نامه نبود...زدم بیرون و با همان گریم وسرو وضع رفتم گوشه ای از دانشگاه که پاتوق بعداز کلاس هایمان بود نشستم به سیگار .
نگاهی به نیمکت خالی کناری ام انداختم و چشمانم را بستم.. .
چند سال قبل...یکی از همین بعداز ظهرهای سرد آذر، باد شدیدی میوزید..یک مسیرچند متری را هی میرفتم و می آمدم ودستانم را ها میکردم...نه از سرما،،قرار بود ببینمش وفشارم افتاده بود!
دیدمش از دور...مثل دختر بچه ای که محصور جنگل شده،چشم دوخته بود به آسمان و می آمد...باد موهایش را پخش کرده بود روی صورت و لبش...بدون پلک زدن خیره شدم به چشمانش...نزدیکم شده بود اما من در چشمانش سِیر میکردم
در جغرافیایی که نمی دانم چه ازجانم میخواست.. .
سردش بود..قدم زدیم..او حرف میزد و من دل دل میکردم دستانش را بگیرم.
رسیدیم به کافه ی دانشگاه...نشستیم کنار پنجره و جزوه ای که خواسته بود را روی میز گذاشتم...جزوه راورق زدو چشمش خوردبه برگه ی کوچکی که تمامِ دوست داشتنم رادرچند جمله برایش نوشته بودم .
خواند و چند لحظه ای نگاهم کرد و بلند شد و رفت!
فردا سر کلاس چشم دوخته بودم به درب که وارد شد...آمد و بی حرف کنارم نشست...صدای ضربان قلبم کلاس را برداشته بود.
موقع رفتن برگه ی کوچکی را روی میزم گذاشت.. .
پشت همان برگه نوشته بود
"پاییز که تمام است...میخواهم زمستان را آرامِ جان باشی"
با آتش سیگارم که به فیلتر رسیده بود به خودم آمدم.. .
شاید این بار تبر دست درختان افتاد کارصیاد به آهوی گریزان افتاد
1401/02/28 - 10:11شاید امروز مرا چیدی و باخود بردی گذر شاخه ی خشکیده به گلدان افتاد
کوه در دامنه سرد خودش چادر زد آتش کلبه ی ما یاد زمستان افتاد
قهوه ی فال مرا سربکش امشب، شاید آخرین عکس من و تو ته فنجان افتاد
تو بهار منی و سهم من از خاطره ات گل سرخی ست که در جوی خیابان افتاد
آن کبوتر که فرستاده ای آمد، اما خبرِ نامه شنید و لب ایوان افتاد