

اینقدر بودیم که دیگه بودنمون به چشم نمیاد
این شبیه همون حرفیه که میگن وقتی زیاد خوبی کنی دیگه خوبیت لطف به حساب نمیاد، میشه وظیفه
بارها اینو به چشم دیدم، بارها.
و به نظرم اینقدر فرایندش تدریجی و ارومه که اصلا نمیفهمی ولی یهو به خودت میای میبینی عه، چقد واسه کارایی که اصلا وظیفت نیست، ازت انتظار دارن.
من امروز چند بار فرو ریختم
من یکبار مرگ را تجربه کردهام
???? چقدر خوبه بین این همه آدم یه نفر رو پیدا کنی که شبیه هیچکدوم از کسایی که میشناختی برات نباشه، دقیقا یه نسخه ی بهتر از خودت رو به روت قرار بگیره.. نیاز نباشه خودتو تعریف کنی واسش و با یه نگاه بفهمه چی میخوایی بگی! وقتی بهش تکیه کنی مطمئن باشی هر اتفاقی هم بیفته باز تو توان مقابله باهاشو داری.. هر وقت که بغلش میکنی آنقدر احساس امنیت میکنی که انگار خودتو بغل کردی.. یه نفر که وقتی بهش نگاه کنی احساس خوشبخت کنی از داشتنش... . عشقم❤