غریبه در حال عبور از جاده ای بی انتها بود و زیر لب با خود می گفت :
جاده ی بیچاره ، تو هیچوقت معنای عشق را نخواهی فهمید ، و جاده در دل خود می گفت :
لعنت به این عشق ، سال هاست که با التماس زیر پای تو افتاده ام
و برای برگشتت جاده شدم ولی تو هرگز نفهمیدی
صدای پای تو آمد؛
خیال کردم باد
عبور میکند از روی پردههای قدیمی ...
ارزش رفیق آنقدهست که برایش پل عبورشوم حتی اگرنگاهش به زیرپایش نیفتد
چه بخواهیم چه نخواهیم
باید از کوچه های زندگی عبور کنیم،
گاهی تلخ، گاهی شیرین
عبورها می سازند کوچه های زندگی ما را
در میان دست هایت عشق پیدا می شود
زیر باران نگاهت نسترن وا می شود
با عبور واژه ها از گوشه ی لب های تو
مهربانی های قلبت خوب معنا می شود…
ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻡ ﭼﮕﻮﻧﻪ می گذرد،
ﻋﺎﺷﻖ ﺁﻥ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﮐﻪ
ﺗﺼﺎﺩﻓﯽ ﺍﺯ ﺫﻫﻨﻢ ﻋﺒﻮﺭ می کنند
ﻭ ﺑﺎﻋﺚ ﻟﺒﺨﻨﺪﻡ می شوند...
بدون گذرنامه از خیالم
عبور خواهی کرد
مهربونیات تو حد و مرزی نداره
زندگى گاهى به قدرى ماهرانه عمل ميكنه كه تو به ندرت متوجه ميشى در حال عبور از ميان درى هستى كه روزى براى باز شدنش دعا ميكردى!
دلم که برایت تنگ میشود
در خیالم
از کوچه آغوشت عبور میکنم
تو چطور؟
دلی برای تنگ شدن داری؟
به زندگى چنگ مى زنم
تا نيفتم
زير پايم تهى است
انگار از لبه ى بامى آويزانم
در عبور از روزهاى سخت
زخمى شده ام
ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻡ ﭼﮕﻮﻧﻪ می گذرد
ﻋﺎﺷﻖ ﺁﻥ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﮐﻪ
ﺗﺼﺎﺩﻓﯽ ﺍﺯ ﺫﻫﻨﻢ ﻋﺒﻮﺭ می کنند
ﻭ ﺑﺎﻋﺚ ﻟﺒﺨﻨﺪﻡ می شوند