پیرمردی خسته از دنیای خود
از میان کوچه های شهر میگذشت
یاد معشوق و پاکت سیگار او
او نمیدانست !!
این عمر هم میگذشت؟
هر که دیدش حال ما، آمد به جمع عاشقان
درد ما سودش تویی و این رقیبان هم زیان
حال عمری می شود بر لب بجز لبخند نیست
یاد او باشی و دردت را کنی هر دم نهان
تو داروخونه دختره به فروشنده آروم گفت بالدار لطفن، منم بهش یه لبخند زدم که بدونه شنیدم که یهو فروشنده بهم گفت داروهاتون آمادس فقط قرص شیاف تموم کردیم!
ضربه ای که فروشنده بهم زد عمروعاص به اسلام نزده بود
دوستت دارم ،
اما برایِ خودم نمی خواهمت !
که خواستن ، عینِ خودخواهی است و داشتن ، عینِ از دست دادن ...
نزدیک تر نیا !
من سالهاست که از آدم های این شهر ، فاصله می گیرم .
کسانی را از دور دیده ام که بهترین بودند و نزدیک که می شدند ؛ خنجرهایشان را می دیدم که گلویِ اعتمادم را ذره ذره می برید ،
من از نزدیک شدن ها زخمی ام ...
نزدیک تر نیا !
بگذار از دور تو را بخواهم ،
که انتظارِ امنیتِ آغوشِ تو شیرین است ، حتی اگر به بلندایِ یک عمر
،
حتی اگر برایِ «ابد» باشد ...
بارون میبارید و دلم عجیب تنگ بود رفتم زیر بارون... اما دلم بیشتر هوای دستات کرد
1401/04/8 - 12:34یادم اومد گفته بودی بخاطرم حسود بارونی
برات نوشتم و تو جواب دادی ... بارون دلیلی شد واسه شروع دوباره داشتنت
و حالا دیوانه وارتر از قبل بارون و زمستون دوست دارم...

1401/04/8 - 13:23حواسم بهت هست فرید

1401/04/8 - 13:25خوش باشید
فلن
منم حواسم به تو سما
1401/04/8 - 19:03لایکی یاسی جونم ..
10 ساعت قبللایک به وجود مهربونت کتی جونم
10 ساعت قبل