خوشبختی همین در کنار هم بودنهاست
همین دوست داشتن هاست
” خوشبختی “
يكى از شادترين لحظه هاى زندگى وقتى هست كه
شجاعت آن را پيدا ميكنى تا از چيزى كه نميتوانى تغيير دهى بگذرى
اعتماد داشتن به یه نفر،
از دوسداشتنش هم یه قدم جلوتره ..
باورت شد عشق اینجا ذلت است؟؟
عاشقـــــــی سوزاندݩ
حیثیت است؟؟...
باورت شد دوستی ها لحظه است؟
بیوفایی قسمتی از
زندگیست؟؟....
من که گفتم حاصلش دل بستگیست!!!
در نهایت خستگی و
خستگیست!!!!!......
مݩ ڪه گفتم ایݩ بهار افسردگیست!!!
دل نبند ایݩ پرستو
رفتنیست....
@hosseinhaerian
پیام داد دلم واست تنگ شده...می دونم دوری ، می دونم کار داری ، می دونم نمیشه فقط خواستم بدونی...
خیره موندم به صفحه ی گوشی...نمی دونستم چی باید بگم.همین طور که تو فکر بودم دیدم واسش یه پیام فرستادم.
《سفارش شما ثبت شد》
نگاه کردم به پیامم و نگاه کردم به جوابش...یه لبخند بود و یه قلب و دوتا بوس...که کاش همش بوس بود.
وقتی همه ی آدمای شهر خواب بودن ،من تو مسیر بودم. تو جاده...میگم همه خواب بودن چون راننده ی اتوبوس هم خواب بود. چندباری نزدیک بود بریم تو کوه و دره...مهستی می خوند و من گوش می دادم. راننده هم چرت می زد. اون شب خدا عجیب مهربون بود. شاید دوست داشت بسته ی سفارشی به مقصد برسه. به مقصد رسیدم. صبح زود زنگ زدم . تو خواب و بیداری گوشی رو جواب داد. گفتم شما دیشب چیزی سفارش داده بودید؟ گفت هان؟ گفتم سفارش رسیده ، بپر پایین...فکر کنم پرید بالا...چند دقیقه ی بعد من تو بغل سفارش دهنده بودم. به جای تمام بسته های پستی نرسیده ، به جای تمام عاشق های به معشوق نرسیده هم دیگه رو می بوسیدیم. لبخند بود ، قلب بود ، بوس هم بود. از پشت گوشی هم نبود. اون روز دنیا به کام ما بود.
وقتی داشتم بر می گشتم بهم پیام داد. تو بهترین سفارش دنیایی ، تو مهم ترین چیزی هستی که به خدا سفارش دادم. خدا نگفت سفارش شما ثبت شد. نمی دونم چرا ولی نگفت. فقط امشب بعد از خرید کتاب واسم پیام اومد مشتری گرامی سفارش شما ثبت شد. یه لحظه بدنم یخ زد. یادم اومد یه زمانی خودم برای یکی بهترین سفارش دنیا بودم.
چشمهايت را میبوسم
مىدانم هيچ كس
هيچگاه در هيچ لحظهاى از آفرينش،
آنچه را كه من
در گرگ و ميش نگاه تو ديدم
نخواهد ديد...
هرچندامیدی به وصال تو ندارم
یک لحظه رهایی زخیال توندارم
ای چشمه روشن منم آن سایه که نقشی
درآیینه چشم زلال توندارم
می دانی ومی پرسیم ای چشم سخنگوی
جزعشق جوابی به سوال توندارم
ای قمری هم نغمه دراین باغ پناهی
جزسایه ی مهرپروبال توندارم
ازخویش گریزانم وسوی توشتابان
بااین همه راهی به وصال تو ندارم
ﻋﺎﺷﻘﯽ ﻫﺎﻣﯿﮑﻨﺪ دل،ﮔﺮﭼﻪ ﻣﯿﺪاﻧﺪ ﮐﻪ ﻏﻢ
ﻟﺤﻈﻪ ﻟﺤﻈﻪ ازبراﯾﺶ ﻧﻮﺣﻪ ﺧﻮاﻧﯽ ﻣﯿﮑﻨﺪ
ﻫﯽ ﺑﺴﺎزد ﻧﻘﺸﯽ ازروی ﻧﮕﺎری ﻫﺮ دﻣﯽ
درﺧﯿﺎﻟﺶ زﯾﺮﮔﻮﺷﺶ ﭘﺮده ﺧﻮاﻧﯽ ﻣﯿﮑﻨﺪ
ﺧﻮﺍﻫﺸﺎ ﺑﻌﺪ ﺧﻮﻧﺪﻧﻪ ﺍﻳﻦ ﻣﺘﻦ ﻳﻪ ﻛﻢ ﻓﻜﺮ ﻛﻨﻴﺪ .....
ﻣﺎﺩﺭ ﻣﺜﻞ ﻣﺪﺍﺩ ﻣﻴﻤﻮﻧﻪ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺗﺮﺍﺷﻴﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﻭ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪﻧﺶ
ﺭﻭ ﻣﻴﺒﻴﻨﻲ ...
ﺍﻣﺎ ﭘﺪﺭ ﻣﺜﻞ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭﻩ . ﺷﮑﻞ ﻇﺎﻫﺮﻳﺶ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﻧﻤﻴﮑﻨﻪ ﻓﻘﻂ از درون خالی میشه و
ﻳﮑﺪﻓﻌﻪ ﻣﻴﺒﻴﻨﻲ ﺩﻳﮕﻪ ﻧﻤﻲ ﻧﻮﻳﺴﻪ ......
ﺗﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻗﺪﺭﺷﻮﻧﻮ ﺑﺪﻭﻧﻴﻢ .............
کپی واسه هر کی ک مادر,ﭘﺪﺭشو از ته قلبش دوست داره.
خسته ام، شکسته ام، دنیا چه کردی با دلم
دل مگر کافی نبود ، ویرانه کردی منزلم
می خورم هر لحظه هر دم لطمه از شب های تو
می ستانی از وجودم ذره های آخِرم
_چقدر کم حرف شدی
+حوصله ندارم
خوشبختی همین در کنار هم بودنهاست
1401/02/6 - 19:39همین دوست داشتن هاست
” خوشبختی “
همین لحظه های ماست
همین ثانیه هایی ست
که در شتاب زندگی گمشان کردیم