داش ……………………آتاندان سونرا
سؤز ……………دئيندن سونرا
دوروم …………سؤنا گلندن سونرا
زامان …………گئچندن سونرا
و اورک بوتونلوح ……………سیناندان سونرا نه یارار کی
.
سنگ ......بعد از اینکه پرتاب شد
حرف ......بعد از اینکه گفته شد
وضعیت ......بعد از اینکه به اتمام رسید
و دل تماما ..... بعد از این که شکسته شد چه سودی دارد دیگر
بو داغلاردان کروان کئچربولوح بولوح دوما کئچر عمروموزدن آیلار ایللر یامان گلر یامان کئچر
آمان داغلار آمان داغلار آمانسیزسیز آمان داغلاربیرده گئری دونمیجک عمروموزدن کئچن چاغلار
.
از این کوه ها کاروان گذر می کند ، تیکه تیکه ابر و مه گذر می کند - از عمرمون ماه ها و سالها بد جور می آید و بد جور می رود
امان از این کوه ها مجالی نمی دهند این کوها - هیچ و قت دیگه برنخواهد گشت اون لحظه هایی که از عمرمون گذشت و رفت

همین یه بیت سعدی سرلوحه زندگیتون باشه کفاف میده برا همه عمرتون :
تیغ بُرّان گر به دستت
داد چرخ روزگار ،
هر چه میخواهی بِبُر
اما مَبُر نان کسی ...
تنهاترین بهانه ی دنیای من تویی
در رو بروی آینه زیبای من تویی
وقتی که از تمام جهان خسته می شوم
آغوش دلنشین و پذیرای من تویی
با بوی سیب خنده ی تو زنده می شوم
تو یوسف مؤنث و عیسای من تویی
وقتی به شام آخر خود فکر می کنم
احساس می کنم که یهودای من تویی
بر لوح سرنوشت من امضای چشم توست
مُهر نماز و خاتَمِ طُغرای من تویی
وقتی که زیر گوش خدا حرف می زنم
راز و نیاز و ناله و نجوای من تویی
مجنون ترین حماسه ی دنیای تو منم
شیرین ترین تغزل شیوای من تویی
دکتر یدالله گودرزی
ديگر نمى توانم به كسى اعتماد كنم !
از بس تنِ ظريفِ اعتمادم را زخمى كردند و تا مى توانستند از آن سواستفاده...!
اين روزها ترجيح ميدهم بدبينِ مغرور باشم تا يك خوش بينِ ساده لوح !
❣#یک_دقیقه_مطالعه
روزی دست پسر بچهای در گلدان کوچکی گیر کرد و هر کاری کرد، نتوانست دستش را از گلدان خارج کند. به ناچار پدرش را به کمک طلبید. اما پدرش هم هر چه تلاش کرد نتوانستند دست پسر را از گلدان خارج کنند. گلدان گرانقیمت بود، اما پدر تصمیم گرفته بود که آن را بشکند. قبل از این کار به عنوان آخرین تلاش به پسرش گفت: «دستت را باز کن، انگشتهایت را به هم بچسبان و آنها را مثل دست من جمع کن. آن وقت فکر میکنم دستت بیرون میآید.»
پسر گفت: «میدانم اما نمیتوانم این کار را بکنم.»پدر که از این جواب پسرش شگفت زده شده بود پرسید: «چرا نمیتوانی؟»پسر گفت: «اگر این کار را بکنم سکهای که در مشتم است، بیرون میافتد!»
شاید شما هم به ساده لو
... وچه ساده لوحانه تصور کردیم
زمانه را
و حیات را منشأ اثریم
درحالیکه بودن و نبودنمان یکی بود
برای همین قصه هایمان اینچنین آغاز شد
یکی بود،یکی نبود
زیرا اوئیکه بود با آنیکه نبود
یکی بود.
مهربانترين مادر دنيا
فاطمه جان نخستین ستاره ای بودی که در عرش به خورشید نبوت رسیدی؛ ستاره ای نیلی به رنگ جراحت آسمان و زخم زمان. ای ام ابیها! ای مهربان ترین مادر، حبیبه حق و شفیعه ی حشر، پدر و مادرم فدای دست های مهربانت باد. تو محور آسمان ایثاری و اولین علت خلقت. ای مادر رسالت و همتای ولایت؛ به روزهایی می اندیشیم که پس از واقعه ی عظیم غدیر، همراه با حسنین به خانه های اهل مدینه می رفتی و با بیان وحیانی خویش حجت الهی را بر غافلان، تمام می کردی و بدین سان از آغاز، حمایت از ولایت، سرلوحه خصایل آسمانی ات بود.
غبار غم از سیمای زیبای علی می زدودی و بر زخم های فزون از ستاره ی پیکرش که نشان از رزم با باطل داشت، مرهم می نهادی. فتوحات مولا، رهین مهربانی توست. هنوز خطابه های رسایت سراج راه مجاهدان است و بر آفاق تاریخ می تابد. پاره تن رسول یار بودی و یگانه یاور یکتا ،امیر عاشقان. تلألؤ ذوالفقارعلی، وامدار عزم و عزت تو بود. آنگاه که بر بی بصیرتان و دنیا پرستان غضب می کردی، غضبناکی آفریدگار قادر، آشکار می شد. رضای تو رضای حق بود و با خرسندی ات، تمامت اهل عرش و ساکنان قدس، قرین شعف می شدند.يا زهرا (س) در ايام شهادتت دلهايمان را به سوي بقيع پر داده ايم...
خدایا
یادت را سرلوحه کارهایمان قرار بده که یاد تو همچون فانوس پر نوری در دل راه تاریک و ظلمانی این دنیا ست و نام تو آرامش بخش روح و جان ماست
شب بخیر
به زودی متوجه خواهی شد که چه
کلاه بزرگی سرت گذاشت
این زندگی، که هر روزت را
به بهانه روز بهتر از تو ربود و تو
چه ساده لوح بودی که حرفش را
باور کردی، زندگی تو
همین امروز است.
بی تــو چون شمعی ڪه افروزند بر لوحِ مزار
خاک بر سر ڪردهایم و بر سرِ ما آتش است