
یا رب تو چنان کن که پریشان نشوم
محتاج برادران و خویشان نشوم
بی منت خلق خود مرا روزی ده
تا از در تو بر در ایشان نشوم
به مهر و ماه چه نسبت فرشته روی مرا؟
سخن مگو که مرا نیست تاب گفت و شنید
کجا به نرمی اندام او بود مهتاب؟
کجا به گرمی آغوش او بود خورشید؟
مرد سرزمین من!
من ازتمام مردانگی تو ،
فقط یک “حس” را میخواهم!
همان حسی که وقتی مرا درکوچه و خیابان می بینی، به تو می گوید:
سرپایین بینداز – چشم فرو ببند
مرا ازین حسّ زیبایت محروم نکن
مرد باش!
بگذر بی نگاه
یه روز داشتم به صفحه گوشیم لبخند میزدم
دوستم کنارم بود ، بهم گفت : مراقب باش خودتو از دست ندی!
اون موقع نفهمیدم منظورش چیه!
ولی الان که فهمیدم ، نه اون دلیل خنده رو دارم
نه رفیقمو دارم ، نه حتی خودمو!