سخنان بزرگان: این متن را نگه دارید و بخونید خیلی مواقع به دردتون میخوره
سوره جمعه برای پیدا شدن مال
سوره مجادله برای برای مهر و محبت همسرو معامله
سوره طور برای پایدار بودن و برگشت مال
سوره حجر برای برکت مال
سوره نمل برای شفا مریض و برآوردن هر حاجتی
سوره تغابن برای ادای قرض
سوره حج برای کامل شدن دین
سوره مریم برای هدایت دختران
سوره احزاب برای گشایش بخت
سوره یونس برای بچه دار شدن
سوره محمد برای اخلاق
سوره اعلی برای هدایت جوانان
سوره ن والقلم برای آسان شدن و درس خواندن
سوره مزمل برای مهر و محبت
سوره جن برای وسوسه
سوره فتح برای گشایش کار
سوره حشر برای آرامش در زندگی
سوره کهف برای بیدار شدن
سوره حجرات برای زیاد شدن مال
سوره حدید برای محکم شدن و آرامش بدن
سوره انبیا برای رها شدن از بند و گرفتاری
سوره مومنون برای به راه راست رفتن
سوره صف برای فتح و پیروزی
سوره اسرا برای شفای مریض و بهانه گیری
سوره یوسف برای عظمت و بزرگی
فاتحه: مانع خشم الله
یاسین: مانع تشنگی روز قیامت
واقعه: مانع فقر
دخان: مانع ترس روز قیامت
ملک: مانع عذاب قبر
کوثر: مانع خصومت
کافرون: مانع کفر وقت مرگ
اولین حرفم به تو این بود. « برای هر تولد، یه مرگ تعریف شده »
یادت میاد چشمات رو درشت کردی و گفتی از مرگ نگو. مگه چند سالته. نمیدونستی من دارم از تولد حرف میزنم. چون تو تولد من بودی.بازگشت به زندگی بعد از یه مرگ طولانی. فراموش کردن خاک. دور انداختن کفن. پوشیدن لباس نو. شنیدن ضربان قلب.
یادت میاد دستت رو گرفتم و گذاشتم رو قلبم. گفتی چه خبره؟ چرا انقدر تند میزنه؟ گفتم تو اونجایی. از خودت بپرس. خندیدی و گفتی خونهی خودمه. دوست دارم بالا و پایین بپرم. حرف حق جواب نداشت. بلند شدی. قلبت رو گذاشتی روی گوشم. محکم فشار دادی. گفتم بهبه چه صدایی... گفتی آدم خوب نیست از صدای خودش تعریف کنه.
یادت میاد سرت رو گذاشته بودی رو شونهم... من داشتم یه قصه تعریف میکردم. رسیده بود به اونجایی که مرد میگفت «من خوشبخت نیستم ، چون چهل سال زندگی کردم و معشوقهم رو نبوسیدم» رفته بودی تو قصه... اشک و ریمل ، مهمون لباس سفیدم شده بود. گفتم برای امروز کافیه. ادامهش باشه برای بعد... گفتی جان من قصه رو خوب تموم کن. اگه خوب تموم بشه، جایزه داری. من عاشق جایزههات بودم. پس معشوقهی مُرده رو از زیر خاک بیرون آوردم، حموم بردم، آرایش کردم و مرد رو فرستادم سراغش... گفتم بهدرک یه قصه منطق نداشته باشه. جایزه مهمتر بود.
بعد خندیدی و خندیدی و خندیدی...
یادت میاد گفتی چشمات رو ببند. با چشم بسته میدیدمت. چون من سلول به سلول تو رو حفظ بودم. کنارم دراز کشیدی. دستت رو انداختی دور گردنم. بوی بهشت میاومد. در گوشم گفتی « دیگه وقتشه خوشبخت بشیم »
بعد بوسیدمت. یه بار. دو بار. شاید هزار بار. انگار تو قلبمون یه بچه سوار چرخوفلک شده بود. مدام تکرار میکرد دوباره، دوباره،دوباره... آره درسته.هزار بار فایده نداره. بوسیدمت. با همون لبهایی که قبل از تو سالها فقط برای حرف زدن بود.
@hosseinhaerian
اولین حرفم به تو این بود. « برای هر تولد، یه مرگ تعریف شده »
یادت میاد چشمات رو درشت کردی و گفتی از مرگ نگو. مگه چند سالته. نمیدونستی من دارم از تولد حرف میزنم. چون تو تولد من بودی.بازگشت به زندگی بعد از یه مرگ طولانی. فراموش کردن خاک. دور انداختن کفن. پوشیدن لباس نو. شنیدن ضربان قلب.
یادت میاد دستت رو گرفتم و گذاشتم رو قلبم. گفتی چه خبره؟ چرا انقدر تند میزنه؟ گفتم تو اونجایی. از خودت بپرس. خندیدی و گفتی خونهی خودمه. دوست دارم بالا و پایین بپرم. حرف حق جواب نداشت. بلند شدی. قلبت رو گذاشتی روی گوشم. محکم فشار دادی. گفتم بهبه چه صدایی... گفتی آدم خوب نیست از صدای خودش تعریف کنه.
یادت میاد سرت رو گذاشته بودی رو شونهم... من داشتم یه قصه تعریف میکردم. رسیده بود به اونجایی که مرد میگفت «من خوشبخت نیستم ، چون چهل سال زندگی کردم و معشوقهم رو نبوسیدم» رفته بودی تو قصه... اشک و ریمل ، مهمون لباس سفیدم شده بود. گفتم برای امروز کافیه. ادامهش باشه برای بعد... گفتی جان من قصه رو خوب تموم کن. اگه خوب تموم بشه، جایزه داری. من عاشق جایزههات بودم. پس معشوقهی مُرده رو از زیر خاک بیرون آوردم، حموم بردم، آرایش کردم و مرد رو فرستادم سراغش... گفتم بهدرک یه قصه منطق نداشته باشه. جایزه مهمتر بود.
بعد خندیدی و خندیدی و خندیدی...
یادت میاد گفتی چشمات رو ببند. با چشم بسته میدیدمت. چون من سلول به سلول تو رو حفظ بودم. کنارم دراز کشیدی. دستت رو انداختی دور گردنم. بوی بهشت میاومد. در گوشم گفتی « دیگه وقتشه خوشبخت بشیم »
بعد بوسیدمت. یه بار. دو بار. شاید هزار بار. انگار تو قلبمون یه بچه سوار چرخوفلک شده بود. مدام تکرار میکرد دوباره، دوباره،دوباره... آره درسته.هزار بار فایده نداره. بوسیدمت. با همون لبهایی که قبل از تو سالها فقط برای حرف زدن بود.
جادهی تنت رو قدم زدم. با هر قدم خستگی در کردم. بعد تو خوابت برد. تا صبح نقاشی خدا رو دیدم.
.
.
گفته بودم برای هر تولد یه مرگ تعریف شده. میخوام بدونی من از مرگ نمیترسم. چون تولد رو تجربه کردم. #حسین_حائریان
@hosseinhaerian
عشق هرگز به مرگ طبیعی نمیمیرد. می میرد زیرا نمی دانیم چگونه منبع آن را دوباره پر کنیم. از بی بصیرتی و اشتباه و خیانت میمیرد. از بیماری و زخم می میرد. از خستگی، از پژمردگی، از کدر شدن می میرد.
گفت همینجا وایسا، اینجا کجاست؟
گفتم: جمهوری، نرسیده به چهارسو جلوی بانک ملی پلاک ٢۴...
گفت: اینجا جمهوری نرسیده به چهارسو جلوی بانک ملی پلاک ٢۴ دوستت دارم امید، باشه؟
هرجا میخواست بگه دوستت دارم آدرس می پرسید، میگفت این باعث میشه بعدا خدای نکرده با یکی که گذرت بخوره به این جاها، صدای دوستت دارم منو بلند بلند تو گوشت بشنوی، بعد طرفو ول کنی دوباره بیای سراغ خودم... دیوونه بود. يهو میپرید بغلم... بغلم که می کرد...ببین، یه جوری خوب بغل می کرد که هنوز جاشو رو تنم حس میکنم... بعد همونجا جلوی مردم سرو صورتمو می بوسید، به قول خودش روم قلمرو تعیین می کرد، میگفت حواست باشه، کسی دستش، لبش، اصن نگاهش بیفته تو قلمروی من مرگش حتمیه، خب؟. میگفت من آدم منطقی ام ولی وقتی یکیو دوس دارم، خیلی دوسش دارم خب؟
این چیزا براش خیلی مهم بود، بارون که می گرفت باید کارو کلاسو ول میکردم میرفتم دنبالش، که نه اینکه اون تنها نباشه، واسه اینکه من تنهایی یا با کس دیگه ای راه رفتنو زیر بارون تجربه نکنم، که بعدا اگه زیر بارون باهاش نبودم، دلم براش تنگ شه یادش بیفتم برم پیشش... تجریش، شریعتی، سینما فرهنگ. ولیعصر، تئاتر شهر، کافه لمیز. توپخونه، سی تیر.... همه جا، دیگه همه جای تهران بهم گفته بود دوستت دارم... جوری شده بود که از دلتنگیش تنهایی تو خیابونها راه هم نمی تونستم برم، تنهایی انگار یه چیزی کم بود، سر کلاسهام میبردمش، سر تمرینهام، قرارهای کاریم... همه جا باهام بود... هر روز وابستگیم بهش بیشتر میشد، دیگه نمیتونستم خودمو بدون اون تصور کنم، همه زندگیم شده بود.
یه شب پیام داد گفت دارم برای همیشه از ایران میرم... خندیدم گفتم سبا خوبی؟ گفت: نه امید.
گریه می کرد. گفت: امید، تهران....، فرودگاه امام... دوستت دارم، باشه؟... باشه؟
بعد دیگه هیچی نگفت...
حالا پنج ساله بارون که میاد هرجای شهر که میرم صدای دوستت دارمتو بلند بلند تو گوشم میشنوم، اما وقتی میخوام بیام پیشت... نیستی.
میخوام بگم حتی عمیق ترین رابطه ها هم میتونن همینقدر عجیب... همینقدر ساده... از بین برن. مسخره ست نه؟
_______________________________________________
بدترین احساسه فک کنم(:
به گفته صاحبنظران، مرگ و مفقود شدن بسیاری از شهروندان در سیل های اخیر همزمان با بهانه های دولتمردان و سازمان های مربوطه نسبت به عدم اقدام لازم در مدیریت بحران و هشدار ندادن به شهروندان پیش از واقعه، قابل پذیرش نیست.
سخنان بزرگان: این متن را نگه دارید و بخونید خیلی مواقع به دردتون میخوره
1401/05/16 - 12:51سوره جمعه برای پیدا شدن مال
سوره مجادله برای برای مهر و محبت همسرو معامله
سوره طور برای پایدار بودن و برگشت مال
سوره حجر برای برکت مال
سوره نمل برای شفا مریض و برآوردن هر حاجتی
سوره تغابن برای ادای قرض
سوره حج برای کامل شدن دین
سوره مریم برای هدایت دختران
سوره احزاب برای گشایش بخت
سوره یونس برای بچه دار شدن
سوره محمد برای اخلاق
سوره اعلی برای هدایت جوانان
سوره ن والقلم برای آسان شدن و درس خواندن
سوره مزمل برای مهر و محبت
سوره جن برای وسوسه
سوره فتح برای گشایش کار
سوره حشر برای آرامش در زندگی
سوره کهف برای بیدار شدن
سوره حجرات برای زیاد شدن مال
سوره حدید برای محکم شدن و آرامش بدن
سوره انبیا برای رها شدن از بند و گرفتاری
سوره مومنون برای به راه راست رفتن
سوره صف برای فتح و پیروزی
سوره اسرا برای شفای مریض و بهانه گیری
سوره یوسف برای عظمت و بزرگی
فاتحه: مانع خشم الله
یاسین: مانع تشنگی روز قیامت
واقعه: مانع فقر
دخان: مانع ترس روز قیامت
ملک: مانع عذاب قبر
کوثر: مانع خصومت
کافرون: مانع کفر وقت مرگ



1401/05/16 - 19:28
1401/05/16 - 19:50