آدمی بودن غم انگیز است
وقتی هوای آسمان داشته باشی
و بال نداشته باشی...
از دل آشفتگان شرح پریشانی بپرس گر سراغ سیل می گیری،ز ویرانی بپرس
گر چه احوال من هرگز نپرسید از صبا از من آن بی مهر را چندان که بتوانی بپرس
قشنگ ترین لبخند
عمیق ترین رازها رو مخفی میکنه
قشنگ ترین چشمها
بیشترین اشک رو ریختن
ومهربون ترین قلب ها
بیشترین دردو حس کردن
مهربانی
تنها راه واقعی زیبایی انسان هاست
ای که یار دل مایی تو بیا گاه بخند
حال ما خوش بشود با تو در این راه بخند
لحظه ای صبر کن و با دل من همهمه کن
یوسفم دزد زیاد است تو در چاه بخند
ای که روی تو به ایمان ببرد هر کافر
به تمسخر تو نگاهی کن و بر ماه بخند
پیش پایه تو همه عاشق و عارف داند
بهترین پند همین است که ناگاه بخند
شب شد و دیده نشد خنده ی تو نیست قبول
مانده ام منتظرت تا به سحرگاه بخند
غصه بسیار و غم دل چه فراوان بودش
رود این درد و غم و ناله و این آه بخند
همه خواهند ببینند ز تو گریه و اشک
نشوی دوست در این بادیه گمراه بخند
عمر خود را همه دادم که فقط ثانیه ای
برسی بر در دل لحظه ی کوتاه بخند
با درد بسی دوست و درمان نشناسم
از جنس غم هستم لب خندان نشناسم
ویرانم و زین درد بسی با تو سخن هاست
خوش بود خرابات که سامان نشناسم
تنها که بمانی ز کسی داغ نبینی
جز سوسن و بلبل تو در این باغ نبینی
دردیست در این سینه که از دوست رسیده
لبخند مرا دیدی و اعماق نبینی
ای دل اگر حاضر شوی غرق وصالت میکنم
محبوب من فرصت بده یا داغ دارت میکنم
من سر برایت می نهم تو سر به راهی میکنی
یک دم ز تاریکی بر آ، دل را فدایت می کنم
خنده هایم که حرام تو شد ای دوست ولی
باید آن اشک و دل غم زده را پس بدهی
محکومه تو ام حیف که محبوب من هستی
هر بد برسانی به دل هم خوب من هستی
آرامش قلب و دل دیوانه شدی دوست
هم باعث قلب و دل آشوب من هستی
من آمده بودم که ز تو دلبرم ای خوب
دل دادم و گفتی که تو مغلوب من هستی
پا میگذارم از ظلم بر دل که تنگ بوده
بین وجودم امشب گویی که جنگ بوده
بر بام آسمان ها فرشی کنم من امشب
روی زمین دل من گویی که سنگ بوده
هر روز جلوه ای نو هر روز صحبت از تو
صبحش بخیر امروز، او از چه رنگ بوده
خوش میروم که شاید، خوشحال شد دل تو
زین پس ولی بدان که، نام تو ننگ بوده
آیی تو ای ستاره ، در ظلمت عجیبم
باز آ که در دل خویش، عمریست من غریبم
دنیا به درد و رنجش، عمره مرا گرفته
گر زنده ام فقط عشق، هی میدهد فریبم
در این جهان از مهربانی دیگر نمیبینم نشانی عهد تو با ما بود و اکنون میبینمت با دیگرانی
دستت به دست دیگری دیدم من و نالان گذشتم عشق تو بر دلدار تو بخشیدم و حیران گذشتم
سهم من از بودن با تو
نگاه مهربان توست
که وجودم را لبریز از طراوت می کند
و سهم تو از بودن با من
قلب من است
سلام به هردوعزیز ممنون سلامت باشید
1401/03/8 - 09:43خواهش همچنین دوست خوبم


1401/03/8 - 09:56سلامت باشی
1401/03/8 - 09:59زنده باشی
1401/03/8 - 10:02
1401/03/8 - 10:04