گاهی باید رها کرد همه چیز را و گریست. آدمی بعد از گریه، در آرامترین و امیدوارترین حالت ممکن قرار میگیرد.
درست مانند آسمان، که بیقرار و بغضآلوده و ابریست و برف که میبارد؛ به طرز شگفتآوری آرام میگیرد. بغضِ آسمان که تمام شد، خورشید میتابد و برفها آب میشوند و صلح و آرامش، به آسمان و طبیعت باز میگردد.
بغض را باید مانند پرندهای در آسمان چشمها پرواز داد. باید اشک ریخت، باید دردها را از دریچهی چشمها بیرون انداخت.
باید مانند روز اول آرام شد.
#نرگس_صرافیان_طوفان
از بین اشکالِ هندسی ؛
دایره ها دوست داشتنی ترند ...
کاش همه ی آدم ها دایره بودند ...
دایره ای که ؛
نه گوشه ای دارد برایِ زخم زدن ،
نه مارپیچی برای دور زدن ،
و نه زاویه ای برای بد دیدن ...
دایره اصلاً پیچیده نیست ...
کاش آدم ها مثل دایره ساده بودند
و شناختنشان اینقدر سخت نبود !
گاهی فقط بیخیال باش…
وقتی قادر به تغییرِ بعضی چیزها نیستی؛
روزت را برایِ عذابِ داشتنها و افسوسِ نداشتنها خراب نکن!
دنیا همین است؛
همهی بادهای آن موافق،
همهی اتفاقات آن دلنشین،
و همهی روزهای آن خوب نیست!
اینجا گاهی حتی آب هم سربالا میرود…
پس تعجبی ندارد اگر آدمها جوری باشند که تو دوست نداری!
گاهگاهی در انتخابهایت تجدیدنظر کن.
فراموش نکن؛
تو مجاز به انتخابِ آدمهایی، نه تغییرِ آنها…
نرگس_صرافیان_طوفان
غصه زیاد است ،ولی خوردنی نیست ...
غصه ها را نباید خورد ،باید دور ریخت ...
باید با تمامِ بی توجهیِ جهان ، کلافه شان کرد ...
شاید از رو رفتند ...
به قولِ مادر بزرگم ؛قحطی که نیست !!!
همیشه چیزهایِ بهتری برایِ خوردن پیدا می شود ...
چرا هوا نخوریم ؟! چرا شاد نباشیم ؟!
وقتی قراراست با غصه خوردن ، هر روز پیرتر شویم ...
وقتی قرار است چیزی درست نشود !
بیخیالِ غصه ها ... شال و کلاه کن ؛
خیابان ها منتظرند ...
بعضی از آدم ها انگار از بهشت آمده اند ...
یک جورِ عجیبی خوبند ،
امن اند ، آرام اند ، دلنشین اند ...
کنارشان می توانی خیلی راحت و بدونِ هیچ تکلّفی ؛
خودت باشی !
من این آدم ها را دوست دارم ،
آدم هایِ مهربان و اصیلی ؛
که حالِ دنیایمان را خوب می کنند ... !
نرگس_صرافیان_طوفان
به #آرامش می رسی ؛
اگر هیچ کس را برای چیزی که هست و کاری که می کند ، #سرزنش نکنی .
اگر آستانه ی #تحملت را بالا ببری و #بپذیری آدم ها #متفاوت اند
و قرار نیست همه ، بابِ #سلیقه ی تو باشند .
بپذیری
عاشق نور و آفتابم
عاشق اینم که صبح، چایام را مقابل پنجرهای بنوشم که آفتاب آن را تسخیر کرده.
عاشق اینم که گلهای اتاقم، سمت دیواری قد بکشند که خورشید، تمامقد، آن را در آغوش گرفته.
دوست دارم حالم خوب باشد؛ با نور و رنگ و آفتاب...
دوست دارم در لحظه زندگی کنم و یادم باشد که امروز، دیروزِ همان فرداییست که قرار است بگویم؛ یادش بهخیر.
دوست دارم خورشید را در آغوشم بخوابانم، سرم را روی نرمیِ ابرها بگذارم، آسمان را به خانهام دعوت کنم و با ماه و با ستارهها چای بنوشم.
????????????????????????????????????????????????
اشکالی ندارد!
بگذار تمام دنیا پشتت را خالی کنند
بگذار هیچ کس هوایت را نداشته باشد
بگذار بی پناه و بی پشتوانه رهایت کنند
شانه هایت را بالا بینداز
باخودت تکرارکن؛
فدای سرم...
فدای سرم اگر برایشان خوب خواستم و خوبِ مرا نمی خواستند
فدای سرم که دنیایشان با دنیای من فرق داشت..
نفسی عمیق بکش
به اهدافت خیره شو...
خودت را گول نزن!
تو تا همین جایش هم کسی را نداشتی
اما توانستی...
ادامه اش برای تو؛
هیچ کاری ندارد..
دیگران را بیخیال...
باز هم روی پاهای خودت بایست.
هرگاه باور کنی "هیچ شانه ای امن تر از شانه های خودت نیست" ؛
به قله خواهی رسید
همه چیز به خودت بستگی دارد
خودت را باور کن!
#نرگس_صرافیان
سقف آرزوهایم به قدری کوتاه شده که همین لحظه بزرگترین آرزوی من این است که در یک روستای دورافتاده خانهی گِلاندود و کوچکی در دوردستها، بالای کوه داشتهباشم، جایی دورِ دور و بکرِ بکر و پرشده از درختان تنومند و سبز.
هر صبح با آب سرد چشمهای در همان حوالی، تمام تاریکی و بغضهای جهان را از قاب نازک چشمهایم پاک کنم و با چایی که بوی هیزم و آتش گرفته، کام احساسات دلم را شیرین کنم.
سقف آرزوهایم آنقدر کوتاه شده که آرزو میکنم کاش تمام شهرهای جهان، روستا بود و تمام آدمها روستایی و کسی از بیگدار سیاست، سر در نمیآورد.
دلم میخواست روستا نشین بودم و تنها تکنولوژی اتاقم رادیویی بود که شبها زیر نور ماه، قصهی شب پخش میکرد.
بساط زرنگی هایتان را اطراف آدم های ساده و مهربان پهن نکنید انصاف نیست
کاش آدم هایی که انتخاب کرده اند خوب باشند را پشیمان نکنید
دست از سر
این نسل اصیل رو به انقراض بردارید
باور کنید
حتی کوچکترین ضربه به این جور آدم ها
تاوان دارد
یادم می آید مادرم همیشه می گفت
خدا بدجور پشت آدمهای ساده ایستاده
حواستان باشد
مبادا#خدارا عصبانی کنید ... 
#نرگس_صرافیان_طوفان
مگر می شود تو را داشت ،
تو را دید ،
با تو حرف زد ،
و بهشت را رویِ زمین احساس نکرد ؟!
بخدا بهشت همین جاست ،
همین نقطه ای که من هستم ،
همین جا که تو می خندی ...
خدایا، جوری آفریدی که ساده دلخوش شویم،
پس دلخوشیهای ساده هم بفرست.
بسنده میکنیم به نور، به ماه، به گیاه،
بسنده میکنیم به عبور، به جاده، به راه،
بسنده میکنیم به رفیق،
خدایا، برای دلهای تنهامان رفیق میشوی؟!
که با جاده و با ماه و آفتاب، سخن از عشق و اندوه نتْوان گفت،
و از فراموشی و لبخند، نتوان شنفت،
بسنده میکنیم به نور گستاخی که هر صبح
با دیوارهای فسردهی اتاق، همآغوش است،
بسنده میکنیم به زندگی که با ناملایمتیها دست به گریبان
و جهانی از جسارتش برای ادامه، مدهوش است.
تو برای ما کافی هستی و ما بسنده میکنیم به تو،
"یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ"...
یک نفر هست که همیشه هوای بیقراریام را دارد،
یک نفر هست که هیچوقت برایِ من سرش شلوغ نیست،
که دردهایم را ندیده میبیند،
که حرفهایم را نگفته میفهمد،
و برای اشکهایم، تمامِ دنیا را به هم میریزد
که مرد نیست، اما مردانه پای رفاقتمان ایستاده،
که پناهِ بیپناهی و امیدِ لحظههاییست که دلم از زمین و زمانه میگیرد.
کسی که لازم نیست برای داشتنش، از خودم بودنم دست بردارم
در این روزگارِ بلاتکلیف
چقدر خوب است که تنها نیستم
چقدر خوب است که خواهر دارم ...
#نرگس_صرافیان-طوفان
احسنت
1400/10/17 - 08:29