دیدید یه عروس و یه داماد وقتی همو میبینن یهو میزنن زیر گریه؟
هوشنگ ابتهاج برای اون لحظه میگه:
"آمدمت که بنگرم، گریه نمی دهد امان."
آه …
هرگز صد عکس، پُر نخواهد کرد
جایِ یک زمزمه ی ساکتِ پا را بر فرش...
در میان اشکها پرسیدمش
خوشترین لبخند چیست ؟!
شعله ای در چشم تاریکش شکفت
جوش خون بر گونه اش آتش فشاند
گفت: "لبخندی که عشق سربلند
وقت مردن بر لب مردان نشاند."
من ز جا برخاستم
بوسیدمش
????هوشنگ ابتهاج
خیـــال آمدنت دیشـبم به سـر می زد
نیــامدی که ببینی دلــم چه پر می زد
به خواب رفتم و نیلوفری بر آب شکفت
خیال روی تو نقشی به چشم تر می زد
هنوز اين كُنده را روياے رنگين بهاران است
خيال گل نرفت از طبع آتشباز خاكستر...
دلا بسوز و به جان برفروز آتش عشق
ڪزین چراغ تو دودے به چشم ڪس نرود
امروز ششم اسفند ماه، زادروز امیر هوشنگ ابتهاج متخلص به (ه. الف. سایه) شاعر و موسیقے پژوه بزرگ ڪشورمان است.
ه. الف. سایه نود و دو ساله شد
شنیدهام که درخت از درخت باخبر است.
و من گمان دارم
که سنگ هم از سنگ
و ذره ذره عالم که عاشقان هماند؛
مگر دل تو که بیگانه است
با دلِ من..
????هوشنگ ابتهاج
چو شب به راه تو ماندم که ماه من باشی....
این چه تیغ است
ڪه در هر رگ من زخمی ازوست
گر بگویم ڪه " تو در خون منی "
بهتان نیست!