با مامانم حرفم شد که مقصرم ایشون بود اومد گفت ببخشید پسرم رفتم آشپزخونه زدم یه لیوان رو شکوندم گفتم اینا اگه بهم چسبید شکستگی دل منم درست میشه معذرت خواهیشو پس گرفت بعد یه دور کتکم زد و گفت میری یه دست کامل از این لیوان میگیری میاری بعد از اون متوجه شدم همیشه حق با ماماناس.
اندکی آنسوتر از عشق
می رسی به جاده های نامش نفرت
شهرتش حسرت
این بود پایان عشق
در سایه سار فراموشی ها
خط پایان می رسد
اما نه برای من
نه برای تو
آن کس که هوای کهنه را نشخوار می کند
تا مرگ لحظه ها را ببیند