واژه «دوست» را در فرهنگ لغت جستجو کنید! به شما میگوید ضد دشمن!
واژه «رفیق» را جستجو کنید و این بار به شما میگوید همراه!
میخواهم بگویم واژه ها خودشان عالمی دارند. هر کدام به اندازه ی کفایت ، راه و چاه را به ما نشان میدهند!
دوست، در لحظه پیدا میشود و در لحظه ای هم ناپدید. رفیق اما فرق دارد، زمانی که می آید به ماندنش بیشتر دل میبندی تا اینکه منتظر رفتنش باشی!
زندگی هرکدام از ما آمیخته ای از دوست و دشمن هاست، اما کم پیش می آید که رفیق ها همدیگر را پیدا کنند!
رفاقت های پایدار از وفاداری می آیند و دوستی های فراوان از چرب زبانی!
انتخاب کنید که میخواهید کدام باشید، یک وفادار یا یک تملق گو؟!
تو این تقویم دل مرده، کسی اشکاشو نشمرده
کجا دیدی که تنهایی، غم هاشو با خودش برده
#شادمهر
من گرفتار شبم در پی ماه آمده ام
سیب را دست تو دیدم به گناه آمده ام ،
سیب دندان زده از دست تو افتاد زمین
باغبانم که فقط محض نگاه آمده ام ،
چال اگر در دل آن صورت کنعانی هست
بی برادر همه شب در پی چاه آمده ام ،
شب و گیسوی تو تا باز به هم پیوستند
من به شبگردی این شهر سیاه آمده ام ،
این همه تند مرو شعر مرا خسته مکن
من که در هر
ترسی پر از اوهام دورش بود
ترسی که بر افکار او می تاخت
حول مدار درد می چرخید
خود را به قرص لعنتی می باخت
کابوس هایش زخم بستر بود
از بس نشسته خواب را می دید
ان ماهی لب تشنه ی دریا
تنها سراب اب را می دید
صد پنجره در چشم او بیدار
بر پشت پلک شب قدم می زد
تب لرزه بر ارامشش، اینبار
دلشوره حالش را بهم می زد
تیک تاک ساعت زنگ تکراری
در خود مچاله تا کمر تا بود
هر ثانیه یک سالِ دق مرگی
با خاطرات مرده تنها بود
یعقوبِ چشمانش پر از یوسف
مصرِ دلش قحطی زده... بیمار
گم در دل چاه فراموشی
زندانیِ دنیای نا هنجار
در یک اطاقی جنس دلتنگی
بی روح و ساکت رنگ گورستان
غرق سکوت سربیِ سردی
دلخوش به اهنگ خوش باران
دلخوش به اهنگ صدایی که
با ان بریزد قلب بیتابش
عطرش بپاشد روی گلهای
پژمرده ی پیراهن خوابش
در ذهن آبستن لگد میزد
فرزند نامشروع رویایش
ان ارزوی ناقص الخلقه
ساقط شد از دنیای تنهایش
باران و پاییز و نگاهی خیس
عکس قدیمی ،خاطره ، دفتر
تار عنکبوتی دور لبخندش
یک انتظار مرده پشت در
تقویم دل را هی ورق می زد
در اینه زل زد به امروزش
ان دختر زیبای دیروزی
شد مادر غم های هر روزش
ان دختر زیبای دیروری
از دست دنیایش رکب را خورد
وقتی که خود را جستجو می کرد
در زیر دست و پای غم ها مرد
مادر بزرگم هميشه ميگفت:
چاه ،دستي پر نميشه...
اون وقتا سنم كم بود و معني حرفشو نميفهميدم.
ميپرسيدم عزيز يعني چي 'چاه دستي پر نميشه'؟
با همون لهجه ي كاشوني ميگفت:
يعني اگر چاهي خشك باشه،
هر چقدرم توش آب بريزي
نميتوني ازش آبي برداري.
خود ِچاه بايد آب داشته باشه.
امروز توي اين سن و سال معني اون حرفو كاملا ميفهمم.
اگر آدمي دوستت نداشته باشه، هر كاري هم براش بكني، دوست نخواهد داشت. آدم بد ذات و نمی تونی ذاتش و عوض کنی.
رفتني رو اگه دنياتو هم به پاش بريزي، ميره...
خدا بيامرزتت عزيز
چاه هيچ وقت دستي پر نشد...
تو جیبش یه الماس داشت
داشت راه میرفت
یه گردو دید خم شد برش داره
الماس از تو جیبش افتاد تو چاه
گردو رو باز کرد دید خرابه...
حالِ خوب!
همان چیزی که این روزها سخت پیدا میشود...
اما پیدا میشود!
حالِ خوب میخواهی یاد بگیر به خودت تکیه کنی،
روی پای خودت بایستی،
همه کارهی دنیای خودت باشی!
یاد بگیر دلت که گرفت،
دنبال گوشی برای شنیدن حرفهایت نباشی!
اشکت که سرازیر شد،
منتظر دستی برای پاک کردن اشکهایت ننشینی!
اگر زخم خوردی،
دستی برای نوازش نجویی!
یاد بگیر خودت راه را از چاه تشخیص دهی،
نميشه هميشه عقلانى فكر كرد،
يا هميشه احساسى تصميم گرفت.
شرايط همه چيز رو تغيير ميده.
يه موقع حاضر نيستی كوچيکترين اشتباهى ازت سر بزنه؛
يه وقتهايى هم هست كه حاضری بيوفتی تو چاه كسى كه هميشه در حقت اشتباه كرده.
ميدونى؟
علاقه خيلى مهمه.
من بهت حق ميدم اگه آخرش،
برگردى به آغوش كسى كه لياقتت رو نداره...
گاهی اوقات قرارست که در پیله ی درد،
نم نمک "شاپرکی" خوشگل و زیبا بشوی...
گاهی انگارضروری ست بِگندی درخود ،
تا مبدل به" شرابی" خوش و گیرا بشوی...!
گاهی ازحمله ی یک گربه،قفس میشکند،
تا تو پرواز کنی،راهی صحرا بشوی...
گاهی از خار گل سرخ برنجی بد نیست،
باعث مرگ گل سرخ مبادا بشوی...
گاهی ازچاه قرارست به زندان بروی،
"آخرقصه هم آ
عهد و پیمانت مرا رسوای عالم می کند
غرق در رویای عشقت خوش به حالم می کند
لیلی ام ، جانا به قعر چاه تو افتاده ام
مرهم یادت مرا آرام چاهم می کند
اندکی دستم بگیر تا اوج مجنونی ببر
یاد شیرینت مرا بی خط و خالم میکند
لیلی ام،مجنون من باش و پرپرواز من
گرچه تاوان پریدن باتو داغم میکند
بگذارید زن باشم
من هابیلم را نمی کشم
یوسفم را در چاه نمی اندازم
هاجرم را در بیابان رها نمی کنم
و اسماعیلم را به سلاخ خانه نمی برم .
بگذار زن باشم
و تاریخ را تو رقم بزن .
من گرفتار شبم در پی ماه آمده ام
سیب را دست تو دیدم به گناه آمده ام ،
سیب دندان زده از دست تو افتاد زمین
باغبانم که فقط محض نگاه آمده ام ،
چال اگر در دل آن صورت کنعانی هست
بی برادر همه شب در پی چاه آمده ام ،
شب و گیسوی تو تا باز به هم پیوستند
من به شبگردی این شهر سیاه آمده ام ،
این همه تند مرو شعر مرا خسته مکن
من که در هر غزلم سوی تو راه آمده ام،
عالی بود.. بشدت لایک داره...
1401/02/14 - 11:42ممنونم لطف دارید
1401/02/14 - 11:42
1401/02/14 - 11:43
1401/02/14 - 11:44