دوای درد مرا هیچڪس نمیداند...
فقط بگو به طبیبان ، دعا ڪنند مرا...
تنهایے تان را با ڪسے
قسمت ڪنید
ڪه سال ها بعد ،
شما را همین گونه ڪه هستید
دوستـــــ بدارد
با موے سپیدتان ،
شیـار زیر چشمتـان
و لرزش دستـــــ و دلتـــانـ
چہ دنیاےغریبےدارے اےدل...
چہ اندوه عجیبےدارےاےدل...
گمان ڪردم...
ڪہ شادےدرڪمین است
چہ بخت بےنصیبےدارے اےدل
شڪستےوصدایت در نیامد
عجب روح نجیبے دارےاےدل
زیرآبیا
هیچ ڪسے انقد هم سرش شلوغ نیست ،
فقط تو براش آنقدر مهم نیستی
شده هرشب به زبانت برسدنام ڪسی؟
به نڪَاهت بنشیند نم بی هم نفسی؟
ز غــم بی خبرے جان زتنت پر بڪشد؟
ڪه بفهمی چه ڪشیده دل مرغ قفسی؟
نظری به ڪار من ڪن ڪه ز دست رفته ڪارم
به ڪسم مڪن حواله ڪه به جز تو ڪس ندارم ...
چندوقتے غمگین و عزادارمـــ
نہ براے رفتنش
نه براےڪسی ڪــہ
با دروغ میگفت عاشـقانـہ
دوستت دارم.
براے خودمــ.. براے دلے ڪہ
سادگے کرد..
در میانِ وسعت آغوشت به کوچیکیِ دُنیا پی بردم
تو تنها ڪسی هستی ڪه به من جان می گویی
من تنها ڪسی هستم ڪه به تو جان می دهم
سر و سامان بدهی یا سر و سامان ببری
قلبِ من سوی شما میلِ تپیدن دارد
اگر ڪسی را دوست داری،
هوایش را داشته باش اما
اگر برای پر ڪردن
تنهایی خود، او را میخواهی!
هوایی اش نڪن ..!
شاید دیگر، به هیچ هوایی
غیر تو عادت نڪند ..
تنها ڪسے ڪه از پیشت نمیره خودتی؛
پس این همه خودتو اذیت نڪن!!