تو هَمانی کِع دلَم میخواهَد شَصت سالِگیهایَم را کِنارَش بُگذرانَم .. هَفتاد سالِگی ! هَمان روزهایی کِع کیسِعهایِ کوچَک و بُزرگِع قُرصهایَم هُشدارعِ کُهولتِع سِن را میدَهَد ! هَمانی کِع دلَم میخواهَد دَر حالی کِع پایِ رادیو نِشستِع است و مُدام با پیچِع رادیو وَر میرَوَد و مَرا بِع مرزعِ سَرسام میرسانَد، صِدایم بِزَنَد و بِخواهد بَرایش چای بیاوَرَم .! تو هَمانی کِع میخواهَم سالها بَعد دُرست زَمانی کِع نَوِه هایمان دورِمان را گِرفتَند و مُدام از عاشِقیهایِمان میپُرسَند، از سُوالهایِشان طَفره بِروم و نِگاهَش کُنَم و دِلم ضَعف بِروَد برایَش .!(: هَمان یِک نَفری هَستی کِع دلَم میخواهَد پَنجاه سالِ بَعد بَرایَش پیراهَنی با گُلهایِ ریزِ آبی بِپوشم و تا میتَوانم دِلبَری کُنم ! هَمان دَرمانی کِع در آغوشَش کَمَردرد و پادرد و بالا و پایین شُدَنعِ فشارِخون را بِع فَراموشی بِسپارَم ..(: هَمان هَمدمی کِع میخواهَم سَرم را رویِ شانِهاش بُگذارم و فِرِیدون گوش دَهَم (: تو دقیقاً هَمان یک نَفری هستی کِع دلَم میخواهَد پا بِع پایَش پیر شَوَم !#بی#مخاطب