گاه آدم دلش میخواهد روی صفحه مجازیاش بنویسد:
" لعنتی ترین...دلتنگم...
آنقدر که بلندترین فریادها هم نمیتواند ذرّهای از این حناق کم کند " بنویسد و خلاص...
آنقدر که حتی فکرش را نکند اینهمه ماه صبوری کردنش باد هوا میشود
که کسی آن دور ها هواااا برش میدارد...
بعد جسورتر شود بنویسد:
" دیشب دلم خواست به شمارهات پیغام بدهم اما همان یک آن دیدم لابهلای تمام شمارهها نبودترین شمارهای...
بعد بغضم را جوری قورت دادم که خدا هیچ نشنود که بتوانم همان لحظه شکرگزارش باشم برای آن روزگاری که دلشکسته شمارهات را پاک کردم،وگرنه حالا برنده دلتنگِ این صبوریِ اجباری،من نمیشدم "
آدم است دیگر...
گاه دلش جز آنکه بگوید دلتنگم با هیچ حرف دیگری آرام نمیشود...
حتی اگر بداند کسی هست که هرگز این نوشتهها را نمیخواند...
بعد قبل از خط آخر اسم خودش را هم بنویسد برای آن یک درصد احتمالِ خواندن آن یک نفرِ خاص و خط آخر را هم پی نوشت کند
" مخاطب خاص ندارد "
و یک آهِ راحت بکشد...